۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

تو واقعا مُردي!؟



            

آسون نيس آسون نيس ، مردن شبيه ذوذنقه در كتاب هاي دبستان
 آسون نيس آسون نيس ، خم شدن مثل يقه دور گردن انسان
باور كن كه مسئله همين جاست اينجا كه هيچ مسئله اي نيست
شك كن به اين بدون مسئلگي مشكوك باش به واژه ي آسان



صداش مثل هميشه نبود ، احساس كردم بايد اتفاقي افتاده باشه ، چند سال طول كشيد تا تونستم خودم رو متقاعد كنم كه ميتونم بهش اعتماد كنم ، اما صداش رو كه شنيدم حس پشيموني سنگيني بهم دست داد ، العان درباره ي من چي فكر مي كنه ؟ حتما نظر آدمها برام اهميتي نداره ؟ درباره ي خودم اينجوري فكر مي كنم ، اون هرچي دلش مي خواد ميتونه برداشت كنه زندگي شخصيه من نميتونه ربطي به زندگي ديگران داشته باشه ، من به خودم افتخار مي كنم ، به همه ي اين سالها ، و به هرچي كه توش اتفاق افتاده اما شايد بخاطر كمبود خواب ديشب ، كسل بوده ، شايد اصلا ربطي به جريان من نداشته باشه ؟ نبايد گوشي رو ميزاشتم ، بهتره بازم باهاش تماس بگيرم ، شايد تا العان صداش مثل هميشه شده باشه ؟ اگه حتي نخواد با من صحبت كنه ميتونه اينو رك و رو راست بهم بگه ، من براي تصميمش احترام قائلم ، و با خودم كنار مي يام ، اين چيزيه كه توي اين سالا بهتر از هر چيزي ياد گرفتم هميشه بايد با شرايط كنار بيام ، و هيچ وقت شرايطي كه ايده آل من بوده به وجود نيامده .



اين بغض هاي خردلي ِ خردلي
حرف اول : درباره ي همه چيز الا آن چيزي كه قرار بود بگم
عکس: فریماه فرجامی
من هم دلم تنگ شده براي ديدن (فريماه فرجامي) روي قاب سينما و روي صحنه نمايش و روي تمامي چيزهايي كه بايد از آن نامش را خط بزنيم . فريماه فرجاميِ با آن نگاه سنگين و بازي چشم گيرش كه انگار سايه اش بر سر تمامي فيلم مي افتاد را در (پرده آخر) ساخته (واروژ كريم مسيحي) به ياد مي آوريد ، يا همان فريماه فرجامي اي كه وقتي صدايش را از سالهاي پنجاه و چهار ، پنجاه و پنج مي شنوي دلتنگ يك نمايش راديويي خواهي شد كه توي اين روزها با صدايش باصداي هنوز تازه ي اين روزهايش برايت پخش بشود . يا شايد (خانم مهندس) فيلم (اجاره نشين ها)ي داريوش مهرجويي را به ياد مي آوريد، كه آن موقع آقاي (محسن مخملباف) چه نامه اي به معاونت سينمايي وزارت ارشاد آن زمان (سيد محمد بهشتي) نوشت  و چه قسم هايي خورد و چه كرد كه آقا : ((شما را به همان حضرت اباالفضل (ع) تکلیف کسی چون من با شما چیست؟ ارج گذاری‌تان به جنگ را باور کنم یا اغماض‌تان را در مورد امثال اجاره نشین‌ها، امیدوارم که همچنان ما را متحجر ندانید که مثلاً به هنر تبلیغاتی و سفارشی معتقدیم یا با انتقاد مخالفیم. اما انتقاد در چارچوب انقلاب و اسلام یا هجو اصل اسلام و انقلاب؟ توهین می شود اگر بگویم فیلم دیدن بلد نیستید. می توانید بنشینید با هم اجاره نشین ها را ببینیم)) و بعد آن آقا هم برايشان نوشتند اين فيلم را فيلم متوسط در حد سريالهاي تلويزيوني مي دانند و البته هنوز وقت نشده كه به تماشايش بنشينند ، چرا كه كارها و درگيري هاي جشنواره فيلم فجراين فرصت را گرفته است بله جشنواره فيلم فجر هميشه وقت گير بوده است ، براي همه مديراني كه مسئوليتي داشتند ولي نميدانم چرا اين جشنواره هيچ وقت به آن چيزي كه مخاطبانش ايده آل مي دانند نمي رسد . اين همه نظر خواهي درباره سينما ها ، اكران ها ، بليط ها ، پس چه مي شود ؟، اين همه برگه كه چاپ مي كنند با هزينه ي ؟ و مردم در آنها مي نويسند كه نظرشان چيست، كجا مي رود ؟ اصلا كميته رسيدگي به درخواستها ي مردمي جشنواره كه هر سال يك تعدادي را از واحد سمعي و بصري مسئول آن مي كنند اصولا چه كاره است ؟ همين دو سه سال پيش بود كه بنده و چند تن از دوستان مجموعه رودكي در نامه اي به معاونت سينمايي وقت نوشتيم كه آقا اجازه دهيد برنامه ي كارتهاي اعتباري ، كه پيش از اين اساس نامه و كليات طرحش خدمتتان رسيده است را ، اجرايي كنيم و به جاي اين همه هزينه براي چاپ بليط و از بين رفتن وقت مردم در صف خريد آن ، دو ماه زود تر اطلاع رساني كنيم و كارتهاي اعتباري را صادر كنيم ، صداي همه در آمد و گفتند كه اي بابا هزينه دستگاه هاي كارت خوان بالاست و كارعملا نشدني ست و البته  يك سال بعد از آن آمدند به صورت آزمايشي براي اختتاميه اين كار را كردند و همان دو تا دستگاه كارت خوان كه گذاشته بودند هم سوخت و خودشان اعتراف كردند كه طرح بايد با همان برنامه ي تايين شده جلو مي رفت ، يادتان هست؟ همان جشنواره اي كه در آن (ليلا حاتمي) سيمرغ بهترين بازيگر نقش اول زن را براي بازي در فيلم (بي پولي) گرفت ، فيلمي كه بازيگرانش بدون كج و ماوج كردن صورتهاشان يك ملودرام اجتماعي را در قالب طنزي گزنده ارائه دادند بايد به (حميد نعمت الله) تبريك گفت از (بوتيك) بر مي آمد كه مي شود به او اميدوار بود،و از بي پولي به آينده سينماي به قولي طنز در ايران كه جايش خيلي خالي ست ، سينماي طنز جدي ، فيلم طنز جدي ،اما حميد نعمت الله اين روزها كجا و حميد نعمت الله آن روزها كجا ، حميد نعمت الله سينما كجاست و حميد نعمت الله تلويزيون كجا ، كه توي شبكه ي پنجمش سريالي براي ماه رمضان تدارك ديدند با كارگرداني (فرزاد موتمن)، كه حالا مي خواهد (پوپك و مش ماشاالله) اش را جبران كند ، مگر (صداها) ساختن چه ايرادي دارد ، به جز اينكه مثل نتوانيد برويد توي دفتر تهيه كننده و وقتي نهار را با هم خورديد ، فيلم ساختن را سينما را از ياد ببريد ودلتان تنگ شود براي يك زره پول، پول چيز مهمي ست ، از صداها كه پول در نمي آيد ، از دستها پول مي رسد ، از قراردادها ، از وامهاي دولتي ميلياردي و پس انداز پنجاه درصدي اش در حساب شخصي و استفاده مابقي آن براي ساختن فيلم و بعد هم پيش بيني سود شصت درصدي مي شود پنجاه و نه درصد و بعد توي روزنامه ها مي نويسيد كه فيلممان ورشكسته شده.من هم دلم تنگ شده براي ورشكستگي ، براي همه كساني كه تا العان ورشكست را نچشيدن.


اي واي كه چقدر دشمن داري خدا
  علي حاتمي . سوته دلان . مجيد ظروفچي

عكس : پوستر فيلم سوته دلان
  پنزر خنزره ، توپ داغونم نمي كنه ، چش شيطون كر ، توپ توپم،اين مال و منال مفتي ،همچي هولو برو تو گلو گير نيومد،حاصل يه عمر جوب گرديه،آقامون ظروفچي بود ،خودمون شديم جوب چي ، آقا مجيد ظروفچي جوبچي، هه هه هه ميخ زنگ زده  زنجير زنگ زده ، تارزان زنگ زده  ساعت زند زده ، حواستو ضرب كن ، جمع كن ، ساعت زنگ زده ، ديگه زنگ نمي زنه ، چون زنگاشو زده ، دادش حبيب ، ما داداشيم ، از يه خميريم  اما تنورمون عليحده است ، تنور شما عقدي بوده ، مال ما تيغه اي صيغه اي ، كله شماها شد عينهو نون تافتون گرد ، كله ما شد عينهو نون سنگك ، خوب شد كه بربري نشديم ، آفا مجيد ، تافتونيا ، اون طرفيا ، اون وريا ، همونايي كه بعد از چله آقات تو رو انداختن تو اين اتاق يه دري ، همه اين ثروت و ضبط ميكنن، داداش حبيبم يه نفره تو اونا ، غربتيا يه لشگرن ، جخ سر دادش حبيبم مثل سر اونا تافتونيه ، نه سنگكي ، با اونا تنه ، با من نا تنيه ، اگه غربتيا برگشتن گفتن جوبچي لجن جمع كنه ، بگو دامادتون كه دوات چيه ، ليقه دوات جمع ميكنه،آدم آره آدم دروغ گو دشمن خداست ، اي واي كه چقدر دشمن داري خدا، دوستاتم كه ماييم ، يه مشت عاجز عليل ناقص عقل ،كه در حقشون دشمني كردي


 1960 Breathless
همگام با ماركسيستي راديكالي

عكس : پوستر فيلم از نفس افتاده

از نفس افتاده اولين فيلم ژان لوك گدار عزيز است ، كارگردان موج نوي فرانسه ، كسي كه نمي توان او را دوست نداشت و نمي توان فراموشش كرد كسي كه بسياري او را  كارگرداني با عقايد ايدئولوژيكي مي دانند و خيلي ها  ماركسيستي راديكالي معرفي اش مي كنند و خيلي ها مي گويند او فقط دوست دارد قالبها را به هم بريزد وخيلي هاي ديگر مي نويسند اين روشنفكر چپ گراي وفادار به آرمانهاي ماركس . اما آن چيزي كه در محور سينما بايد به آن اشاره كرد اين است : گدار ِ تحقق بخش به نظريه هاي سياسي اجتماعي در سينما . يا به عبارتي سينمايي تر ژان لوك گدار ِ پراكسيس ، شايد گدار را بشود از گفته ي جان بارت شناخت در 1960 زماني كه از نفس افتاده روي پرده ي سينما هاي اروپا و آمريكا بود ، دلال نشئه جات ِ جان بارت هم در پيش خوان كتاب فروشي ها نويد موج نويي در ادبيات آمريكا را مي داد موج تازه اي كه نمي توان تاثيرات سينما و تئاتر پوچ گرا را بر روي نويسندگانش نا ديده گرفت آنجاست كه جان بارت ميگويد : من از نفس افتاده را ستايش مي كنم و لوك گدار را سينماي زمان خودمان ميدانم . گدار در فيلم از نفس افتاده تمامي سعي خود را مي كند كه با شكستن قالبهاي فرمي معمول و با گرفتن نماهاي طولاني براي آنكه بتواند يك سكانس كامل را در بر داشته باشد ، توانسته است فيلمي مدرن و پويا را خلق كند ، از سوي ديگر در روايت ، با قرار دادن دو شخصيت كاملا نا موازي جريان كشمكش گونه اي در فيلم ايجاد كرده است ، شخصيت ميشل پویکارد خلافکار كه شيفته كاراكتر همفري بوگارت است و از او تقليد مي كند  و همچنين آرزوي بازيگري را در سر مي پروراند پس از سرقت ماشيني در مارسي ، وقتل يك مامور پليس به پاريس مي رود تا پاتريشيا دختر آمريكايي و دوست قديمي مورد علاقه اش را ببيند و او را ترقيب كند كه به ايتاليا بروند و با هم زندگي كنند ، ايتاليايي كه در اكثر كارهاي گدار نماد چيزي مرموز و دست نايافتني است، ميشل  مي خواهد كه تنها زندگي خود را انجام دهد و نيك و بد زندگي اش را خود بسازد ، او همواره در تصميم هاي خود شخص مصممي است و بدون هيچ احساس عذابي به مسيري كه شخصا براي زندگي انتخاب كرده است ادامه مي دهد از اين لحاظ مي شود "ازنفس افتاده" را داراي رنگ و بوي اگزيستانسياليستي دانست . اما در مقابل ميشل ، پاتريشيا كه دختري زيبا و عاشق نويسندگي است بر آنچه كه مي خواهد انجام دهد هيچ قطعيتي ندارد و همين است كه منجر به لو دادن مخففي گاه ميشل به پليس مي شود ، در اصل او نمي داند چه مي خواهد و يك جور سرگرداني دارد ، صحنه هايي كه ميشل در خانه پاتريشيا روي تخت خواب با او دقايقي طولاني به صحبت مي پردازند نوعي اثبات اين سرگرداني است ، اما همان گونه كه اشاره شد بيشتر ساختارشكني ها و نوآوري ها در فرم و زبان سينمايي ، باعث شهرت از نفس افتاده شد مثلا  وقتی زمان نسخه اول فیلم از آنچه که گدار می خواست طولانی‌ تر بود، او برای کوتاه کردن فیلم، روند جاافتاده حذف سکانس را رعایت نکرد و در عوض از جامپ کات به عنوان ابزاری برای تدوین استفاده کرد ،كه باعث ايجاد نوعي نا همواري و ناهنجاري در فيلم شد همچنین استفاده گدار از شیوه ای در تصویربرداری که در آن فیلم به سرعت تحت تاثیر تابش (اکسپوز) نور قرار می گیرد، بعدها به یکی از شناخته شده ترین ارکان سینمای طبیعی و مستندهای اجتماعی رئالیست تبدیل شد ، به هر روي از نفس افتاده فيلمي است که ژان لوک گدار را به سینمای جهان معرفی کرد، ژان‌پال بلموندو را ستاره کرد، ژان سبرگ را به یکی از به‌یادماندنی‌ترین چهره های سینما و مد تبدیل ساخت، و به عنوان سمبل و یکی از ارکان اصلی «موج نو فرانسه» و فیلمسازی مستقل شناخته شد . در چهارم تير ماهي كه گذشت با دوستانمان در خانه نمايش فرهنگسراي نياوران براي سالگردش فيلم را اكران كرديم و چند ساعتي با حضور ناصر تقوايي به گفتگو در باره آن نشستيم هرگز از يادم نمي رود جمله اي را كه تقوايي گرامي درباره اين فيلم گفت : ازنفس افتاده دنياي سينما را تكان داد.



دايي وانيا ، ما به آرامش مي رسيم
به بهانه نمايش (منهاي دو) به كارگرداني داود رشيدي
سلام استاد استخوان خورد كرده ي تئاتر ، كجاييد پس جايتان خيلي خالي بود اين سالها ، خيلي. اين سطري بود كه (كيانا آتشي) به داود رشيدي  گفت وقتي ، دستان چروكيده اش را به دست گرفته بود و از شادماني تازه كردن ديدارش با استادي كه سالها به او درس نمايش داده  بغضش اشك شده بود و مي ريخت ، مثل (شهلا حائري) كه بار ها اين جمله را تكرار كرد :خوشبختي سبك ، ساده و خاص . ومن كه در تمام مسير داشتم به "ديکته و زاويه" فكر مي كردم تنها نمايشي كه به زور از آرشيو صفحه هاي بنياد گرفته بودم  تا كارگرداني استاد را در سالهاي قبل از انقلاب در يكي از بهترين كارهايش تماشا كنم. خيلي از اهالي صحنه هستند كه وقتي اسم داود رشيدي مي آيد ،از خاطرات خوش و شيرين خودشان و تئاتر سالهاي اول انقلاب صحبت مي كنند ، سالهاي رياست او در خانه تئاتر ايران ، سالهاي زرين نمايش، وبه قول (سيامك صفري) سالهاي دست نايافتني، حالا اين مرد آن روزهاي آتش و بازي به روي صحنه بازگشته است با (منهاي دو)ي  "ساموئل بنشتريت" با ترجمه اي از شهلا حائري و بازي كساني كه تنها كافي است اسمشان برده شود:سيامک صفري، حسن معجوني ، علي سرابي  و اين سو :باران كوثري ، پگاه آهنگراني و بالاخره لي لي رشيدي ، عبدالله اسكندري هم طراح چهره پردازي است همه اينها را گفتم تا خدايي ناكرده از دستتان در نرود نمايش منهاي دو و استاد داود رشيدي اش را ، معلوم نيست ايشان چه زماني بتوانند بار ديگر نمايشي را روي صحنه بياورند ؟ پس از دست ندهيد منهاي دو را  نقد هم بماند در ويژه نامه ي مفصلي كه به همت بنياد باران داريم براي اختتاميه آماده مي شود ويژه نامه اي با عنوان (منهاي دومين بار) براي جبران تنها گوشه اي از زحمت هاي بي دريغ كارگردانش براي تئار ايران.


به بهانه يازدهم آگوست تولد يرژي گروتفسكي
نگاهي اجمالي به سير تفكر و تئاتر آزمايشگاهي اش

 Jerzy Grotowski
  گروتفسكي بي‌همتاست. چرا؟ زيرا تا آنجا كه من مي‌دانم پس از استانسيلاوسكي در جهان هيچ كس ماهيت بازيگري، پديده و معني آن و ماهيت و علم فرايند‌هاي رواني ـ بدني ـ هيجاني آن را، با چنين ژرفا و كمالي بررسي نكرده است. چيزي كه ذهن گروتفسكي را به خود مشغول داشته بود، جوهره و انرژي پنهان در عضلات ناشناخته بازيگر بود و از اين طريق بدن بازيگر با تماشاگر سخن گفت و اگر پيتر بروك با صراحت او را بي‌همتا مي‌نامد، به دليل تجارب علمي او در روند رشد بازيگر است. زماني كه او ضرورت ايجاد يك مركز تحقيقاتي، در زمينه اعتلا بخشيدن به هنر تئاتر، را اعلام مي‌دارد، مي‌خواست شرايطي به وجود آورد كه تمركز مطلق روي كار توسط يك گروه كوچك تئاتري را به اثبات برساند. به همين منظور در سال 1359 گروه تئاتر تجربي سيار و بسيار موثر لهستان را با نام تئاتر آزمايشگاهي theater laboratory پي‌ريزي مي‌كند و در سال 1966 اولين اجراي خارج از كشور خود را به روي صحنه مي‌برد از همان زمان تاثير ژرف و شگرفي در شخصيت‌هاي مختلف تئاتري نظير پيتر بروك كارگردان و جروم رايبنز طراح رقص مي‌گذارد.در دهه پنجاه و شصت ميلادي، چرخش از متن نمايش به بدن بازيگر، يك تفكر مدرن در حيطه تئاتر محسوب مي‌گردد. اينك تمام راز و رمزهاي آزمايشگاهي با فاكتور‌ها و نشانه‌هاي منحصر به خود، به دليل پافشاري‌هاي يرژي گروتفسكي، محرمانه مي‌ماند، زيرا او راه دشواري را بايد طي كند تا به نتايج دلخواه و مطلوب دست يابد، در نتيجه نمي‌خواهد كه تجربه‌هاي نخستين را به آساني از محل كار خود به بيرون بفرستد. كار وي با بازيگران با زبان گفتار بسيار دشوار است. زبان او، زبان علمي است كه از طريق تمركز بر روان بازيگر از ذهن و تن او مي‌گذرد و همچون ”شوك” بر ماهيچه‌ها اثر مي‌گذارد. مي‌توان گفت فكر اوليه را آنتونن آرتو به گرو‌تفسكي مي‌دهد و با تئوري ”بر خويشتن شدت روا داشتن“ فصل تازه‌اي در باب بازگشت به بدن بازيگر را مهيا مي‌سازد. گرچه بعد از گذشت چند دهه و تئوري آرتو كهنه مي‌نمايد، اما گروتفسكي از رهنمودهاي او غافل نمي‌ماند و در نهايت اظهار مي‌دارد:« آرتو درسي نيز به ما مي‌دهد كه هيچ كدام از ما نمي‌توانيم آن را رد كنيم. اين درس بيماري اوست.»بيماري، آرتو را به مرحله جنون مي‌رساند كه در نتيجه او را روانه تيمارستان مي‌كند. گروتفسكي به اين بيماري به شكل خاصي نگاه مي‌كند و آن را ‎آغاز مكاشفه در رواني پيچيده مي‌داند. حتي خود آرتو نيز در نامه‌اي به يكي از دوستانش وضعيت خود را اينگونه توصيف كرده بود كه ”من تماما خودم نيستم.“(بيماري) او را به كس ديگري تبديل كرده بود و گروتفسكي شيفته‌ي اين(كس نوظهور) بود، زيرا خود او چنين تجربه‌اي را در سن شانزده‌ سالگي پشت سر مي‌گذارد. او در اين سن دچار بيماري سختي شد و و يك سال در بيمارستاني كه مخصوص بيماران مشرف به مرگ بود گذارند. و اين تجربه زندگي او را دگرگون مي‌كند. شوك تنها راه علاج برون‌افكني بخش عمده و دست نيافتني دروني پيچيده به ساحت تجربه‌هاي مدرن بود. به همين منظور گروتفسكي اعلام مي‌دارد كه آرتو، صرفاً خودش نبود، كسي ديگر بود، او نيمي از مشكلات خود را يافته بود و نيمي ديگر تابع برخورد با سلسله‌ اعصابي است كه از وراي يك تقلاي مدرنيستي به بيرون پرتاب مي‌شود.اينكه چگونه انرژي بازيگران از درون به بيرون پرتاب مي‌شود و ما در اين هنگام بايد تابع كدام شرايط فيزيكي مطلوب باشيم، چيزي است كه ذهن گروتفسكي را به خود مشغول مي‌دارد و هميشه مشتاقان او، وي را مورد خطاب قرار مي‌دهند كه بازيگر در تئاتر آزمايشگاهي چگونه بايد خود را بيان كند؟ارادت او به استانسيلاوسكي و توجه‌اش به ديالكتيك رفتار بازيگر براي دست يافتن به احساس، راههاي نويني را در رسيدن به انرژي بازيگري تجربه مي‌كند. من با سبك استانيسلاوسكي پرورده شدم. مطالعه پيوسته او، تجديد نظر و نوآوري منظم او در روشهاي مشاهده، و رابطه ديالكتيكي او با كارهاي سابقش، وي را غايت مطلوب من كرده است.گروتفسكي، تمام روشهاي عمده تربيت بازيگر در اروپا را در سيستم ”متدولوژي” خود، مورد آزمايش قرار مي‌دهد و سرانجام در مي‌يابد كه براي كشف واكنشهاي برونگرا و درونگرا بايد از متدهاي اعمال جسماني استانيسلاوسكي، تربيت سبك اجرايي بيومكانيك ميرهولد(Meyrhold) و سنتز واختانگوف (Vahtanghov) يا تكنيك‌هاي پرورشي تئاتر شرقي به خصوص اپراي پكن و كاتاكالي هند و تئاتر نو ژاپن، گذر كرد. به همين دليل صراحتاً مي‌گويد:« در كار ما همه چيز روي ـ رسيدن ـ بازيگر متمركز است كه با كشش او به سوي افراط عاري شدن كامل او از سوابق ذهني قبلي و آشكار شدن دروني‌ترين محركه‌هايش بيان و تماماً هبه مي‌كند. اين تكنيك جذبه و ادغام همه نيروهاي رواني و جسماني بازيگر است كه از دروني‌ترين قشرهاي وجود و غريزه او سر مي‌كشد و نوعي ـ شفافيت و روشني ـ به او مي‌دهد.تمرينات تركيبي در تحريك محرك‌هاي بيروني و دروني بازيگر، يكي از اصول هموار كردن جاده‌اي استك كه باز يگر روي آن از لايه‌هاي دروني مي‌گذرد تا در اين لابيرنت بي‌نهايت به مكاشفه خود برسد. تمرينات تركيبي، تمرينهايي است كه به وسيله پرورش جسماني، پلاستيك و صوتي، بازيگر را به سوي تمركز صحيح بكشاند. تجربه‌هاي او در وروتسلاف آغاز يك دوره از تفكر مدرن در شيوه بازي سازي علمي محسوب مي‌گرديد و به عنوان منبعي شگفت‌انگيز مورد بهره‌وري كساني همچون پيتر بروك، آندره گريگوري، جوزف چايكين، و بسياري از نخبگان اين هنر واقع گرديد. به همين منظور در سال 1966 پس از اجراي”هميشه شاهزاده“ اثر كالدرون در تئاتر ملتها در پاريس، پيتر بروك، كمپاني رويال شكسپير را وا مي‌دارد تا گروتفسكي را به همكاري دعوت نمايد. ماحصل اين همكاري بروك را به وجد مي‌آورد، چه او در پي دست يافتن به همكاري دعوت نمايد. ماحصل اين همكاري بروك را به وجد مي‌آورد، چه او در پي دست يافتن به همين لابرينتهاي بازيگري بود، يعني كشف چالشهاي دروني و شناخت يكي از عناصر مهم ”بازيگري چيست؟” بروك در اين خصوص مي‌گويد:«(او) هر يك از بازيگران را دچار شگفتي فراوان كرد. شگفتي رويارو كردن خود با چالشهاي ساده و غيرقابل ترديد. شگفتي ناشي از نگريستن به گريزها، ترفندها. كليشه‌هايشان. شگفتي از درك منابع گسترده و دست نخورده خودشان. شگفتي از وادار شدن به دريافت اين نكته كه چنين پرسش‌هايي مطرح است و به رغم سنت ريشه‌دار انگليسي پرهيز از جدي بودن هنر تئاتر ـ زمان آن رسيده است كه با آن پرسشها روبرو شد و شگفتي از دريافتن اينك بازيگر خود مي‌خواهد با اين پرسشها روبرو شود. شگفتي از اينكه بازيگر در جايي از دنيا يك هنر توام با سرسپردگي مطلق، رهبانيت و جامعيت است.»در نخستين دهه فعاليت تئاتر آزمايشگاهي لهستان، شيوه گروتفسكي آن بود كه از اسطوره‌هاي تقديس شده در سنت رايج زمانه استفاده نمايد و چهره تابو گونه آن را عيان سازد. بازيگران، تابو را مورد حمله قرار مي‌دادند آن را تكفير مي‌كردند و به زمان حال مي‌كشاندند و با مصائب روزمره گره مي‌زدند.براي مثال او از نمايشنامه آكروپليس نوشته ويسپيانسكي، چنين بهره مي‌برد كه آن را با تجربيات لهستان طي جنگ جهاني دوم پيوند مي‌زند و فضاي هومري اين نمايش به ساخت گسترده و دردآور كوره آدم‌سوزي آشوويتسن كشيده مي‌شود. نمايش در صحنه‌اي مستطيل شكل و در ميان تماشاگران اجرا مي‌شد. صحنه نمايش مملو از خرده‌ فلز، حلبي‌ها و چيزهاي به دردنخور است. در اين هنگام يك ويولن نواز ژنده‌پوش با بازيگراني كه كفشهاي چوبي پوشيد‌ه‌اند ظاهر مي‌شود. آنها با يك پيكر بدون سر مي‌خواهند به درون بهشت بروند(اتاقكهاي آدم سوزي) ديدن اين تصوير ما را از انديشه‌ كلاسيك نمايشنامه دور مي‌سازد. ايرونيك واردل(Irvingwardle) كه اين نمايش را در سال 1968 در جشنواره ادينبورك مي‌بيند به نقد آن مي‌پردازد و از تصاوير پرقدرت مدرن آن تمجيد مي‌كند.آنچه القا مي‌شود، يك حس به شدت خصوصي در اين باره است كه واقع شدن در مرحله نابودي چه حالي دارد. چهره‌ها به سوي نقابهاي پرصلابتي كشيده مي‌شود كه به نظر مي‌آيد چشمهايشان خواب را فراموش كرده‌اند، بدنها به طور مكانيكي چنان به حال آماده نگاه داشته مي‌شودكه گويي طاقتشان طاق شده است... من در تئاتر مدرن كمتر تصوير پر‌قدرتي به مانند مراسم عروسي ژاكوب با عروس ژنده پوشش و آوازخواني آخر، به هنگام فرورفتن درتنورها مي‌شناسم. در چنين لحظاتي حتي به نظر تماشاگر خارجي چنين مي‌نمايد كه گروتفسكي بيشتر به آفرينش يك اسطوره مي‌پردازد تا بهره‌گيري از آن.ًجداً‌ از تمركز بر بازيگر، گروتفسكي از تماشا نيز غافل نبود و اين بده بستان صحنه‌اي را با شركت تماشگر در متن بازي به پژوهش گروهي مي‌گذارد. وقتي كه او در سال ١٩٧٠ اعلام مي‌دارد كه بازيگرانش ديگر در پي اجراي نمايشنامه نخواهند بود، بلكه پژوهش آتي آنان درباره آفرينش تماشاگرخواهد بود نه بازيگر، يك چرخش نوين ديگر در تئاتر تجربي او پديدار مي‌گردد، زيرا وي اعتقاد دارد كه مشاركت يك تماشاگر در نمايش، يك فعاليت دروني است براي اينكه آنچه دارد اتفاق مي‌افتد بايد در ارتباط باتماشاگر باشد. در حقيقت تئاتر رازي است بين تماشاگر و بازيگر كه هيچگاه اين راز گشوده نمي‌شود و ما را تا ابد الا‌باد به دنبال خود مي‌كشاند، كه اين مسير چيزي جز كشف پاره‌هاي ناپيداي(خود) نيست. در تمام آثاري كه گروتفسكي به صحنه برده است، راز دست يافتن به خود گمشده‌، تماشاگر را با زبان بدن بازيگر نزديك مي‌سازد تا پيوسته در‌صدد كشف آن راز برآيد .اين بد نهايي كه با(زباني خاص) حرف مي‌زنند، به راحتي مي‌تواند تماشاگر رابه درون اتمسفري بكشانند تا در زماني بسيار اندك آنها را از همان جنس(زبان خاص) در‌آورند.گروتفسكي به دنبال كشف منبع انرژي در بازيگر و تماشاگر مي‌خواهد به ديالكتيك رفتاري و حركتهاي انقلابي خود چهره‌اي مدرن ببخشد و تئاتر مدرن را از آلودگي‌هاي بخش سنتي و كليشه‌اي نجات دهد. براي او”تماسها“،”انگيزه‌ها“� �”حركتها“،” بديهه‌سازي‌ها“،”صداها“� �”موسيقي“و”فضا“مركز‌ الهام است و از همين روست كه ما را با پديده‌اي غريب و در عين حال بسيار آشنا روبرو مي‌سازد. همه‌گير شدن اين انقلاب تئاتري باعث مي‌گردد كه گروه‌هاي فعالي نظير كارگاه رقص آنا هلپرين،” تئاتر نان و عروسك شومان “ و ” كارگاه اودين “به پيروي از تئاتر آزمايشگاهي لهستان، تئاتر سوم را بنيان گذارند.“ اين گروهها تئاتر را نه يك سرگرمي متعالي يا مشغوليت روشنفكرانه، كه تجربه‌اي از خود زندگي مي‌دانند‌.“ در اين زمينه جان و اين توضيح مي‌دهد كه :”در آن ميان هنرمنداني هستند كه واقعاً به وجدان عصر‌شان شكل مي‌دهند و پاسخ آنها استعاره و با افسانه بيان مي‌شود.“كوشش اصلي گرو‌تفسكي در‌”‌عرضه كردن روند رواني“ بازيگر است. اين عرضه كردن انرژي و تخليه‌ي درون در طي زمان نمايش‌، تماشاگران را با امواج انرژي همسو مي‌سازد . ساحت خلسه‌آور يك مراسم آئيني ـ نمايشي با گذر از توانايي جسماني و صوتي بازيگر به تماشاگر اين امكان را مي‌دهد تا در ابعادي ديگر ”خود“ رابيابد . زيرا در اين حالت ، تماشاگر كاملاً فارغ و آزاد است يا به گفته‌اي ديگر تسليم زمان حال شده است تا ژرف‌ترين احساس درون را با اعتماد به نفس در فضا بپراكند و همه اينها متكي به حضور بازيگراني است كه از تكنيك سخت جسماني گذر كرده‌اند و اينك در مقابل تماشاگران به بده بستان رواني رسيده‌اند. همه اينها ميسر نمي‌گردد مگر اينكه بر انضباط، تكنيك و پرورش تمرين تأكيد فراوان گردد. وي مي‌گويد:”بازيگري كه به غور كردن در خويش مي‌پردازد سفري را آغاز مي‌كند كه جزئياتش با واكنشهاي گونه‌گون صدا ورفتار او ثبت مي‌شود و نوعي دعوت از تماشاگر را صورت‌بندي مي‌كند اما اين علايم گويايي ظاهري و ساختاريابي منظم نقش، استواري نيابد و ارائه نشود، به رهايي نمي‌انجامد و در پي تركيبي محض فرو‌مي‌افتد .“ گروتفسكي و تمام همكارانش با متمركز كردن نيروي كاري خود بر پتانسيل پنهان در ميان مردم، سويه‌هايي از آفرينش هنر مردمي را كشف مي‌كنند و به ” فرا تئاتر“ دست مي‌يابند. تماشاگر از اين جهت به خود باوري مي‌رسدكه در مي‌يابد با نوعي واقعيت دروني آميخته شده است‌، به گونه‌اي كه ديگر با دقايقي پيش از اجراي نمايش تفاوت بسيار كرده است . از همين روست كه او صراحتاً اعلام مي‌دارد كه ”متن، لب مطلب نيست، لب مطلب برخورد است. و با اين برخورد، متن نانوشته‌اي ظاهر مي‌شود كه قبلاً وجود نداشته است بل در تار و پود ارگانيسم تماشاگر پنهان و دست نخورده باقي بوده است. اين حركت نوعي مكاشفه نفس است كه پايه و اساس تئاتر آزمايشگاهي يا كارگاهي است. پس پيوند يا تماس با خويشتن غايب، ما را به سرچشمه‌هاي زندگي باز مي‌گرداند. كشف تماشاگر، كشف بازيگر، كشف زمان و مكان همراه با اوج صدا و موسيقي ما را به كشف خود نائل مي‌آورد. از اين طريق احساس و آگاهي از نمايش نيايشواره در ما زنده مي‌شود كه به گفته گروتفسكي ما را به خود مراجعت مي‌دهد. گروتفسكي با چرخشي نوين در خلق فضاي بكر، ناشناخته و ارتباط جادويي، بار ديگر جهان سحرآميز مكاشفه را رقم مي‌زند. او براي چنين نمايش فراتئاتري، نياز به جمعيت انبوه نداشت و همچون آغاز كار خود در سال 1956 و برگشت از مسكو به كراكوف در لهستان و سپس نقل مكان به اوپل و برپايي كارگاهي يا چهل تماشاگر، از فلسفه تماشاگر انبوه پرهيز مي‌كند. وي تماشاگر را مجبور مي‌سازد تا در شكل بخشيدن به يك موضوع نيايشي در روند فراتئاتر، سهيم شود. تماشاگر در اين گونه‌ي تئاتري، پرسشگر است، بازيگر است و دگرديسي خود را در اين راستا رويت مي‌كند.براي حسن ختام، بهتر است به بيانيه‌اي كه در روزهاي واپسين فعاليت‌هاي تئاتر آزمايشگاهي لهستان منتشر گرديد توجه كنيم؛آن گروه تا چندي عملاً به عنوان يك گروه به هم پيوسته ديگر وجود نخواهند داشت. ما معتقديم آنچه را در پي‌اش بوده‌ايم به دست آورده‌ايم. براي خود ما حيرت‌آور است كه ما به مدت يك ربع قرن به عنوان يك گروه در كنار هم مانده‌ايم، مدام دگرگوني يافتيم، الهام بخش يكديگر بوده‌ايم. همه‌ي ما به ياد داريم كه اصليت‌ ما در منبع مشتركي ريشه دارد كه نامش يرژي گروتفسكي است. از اين پس هر يك از ما ناگريز است، زندگي آفريننده خويش را و نيز زماني را كه در آن زندگي مي‌كنيم، خود بر دوش بگيرد



نـمـايــشــعـر
Opera January Twenty-seventh 
نمايشعرِ اپراي بيست و هفتم ژانويه
تقديم به هالوكاست و نسل كشي غم انگيزش

سماع ِ الهی ( به صورت اپرا مقطع){مکث} شهر توی خودارضائی
لهجه ها از قیافه ها بیرون/ زندگی کردنِ سرِ پایی
 (آلفرد ایستاده با نگاهی سرخورده خیره به مخاطب و با صدایی مایوس و نا امیدانه ، سرچ روی صندلی نشسته و کلاهی به سر دارد و کتاب میخواند پاهایش را روی هم انداخته  و چهره اش در پشت کتاب ناپیداست باصدایی کلفت و محکم)
آلفرد :: وقتی کسی یکی رو آفریده چه جوری میتونه اونو رها کنه؟ {مکث} چطوری میتونه اونو بزاره به حال خودش؟ .{با حرارت} بسپردش به باد؟. 
سرچ :: آفریننده ها هیچ وقت سیر نمیشن ، آلفرد
آلفرد  :: اون همه چیزو کُشت مث بیس و هفتم ژانویه {مکث} گاز سیانور{مکث} جاده افتاده بود همه جا، فکر من ادامه داشت  ميديدمش
سرچ :: انگار {مکث} انگار آلفرد .{مکث} واقعا، آدما هیچ وقت نتونستن تصمیم بگیرن که چه جوری میخوان بهتر زندگی کنن
آلفرد :: حقیقتا، من به چه چیز احمقانه ای جز اون میتونستم فکر کنم؟
سرچ :: به این که ... که
آلفرد :: که چی {بلند تر} که چی سرچ؟
سرچ :: به این فکر کنی که ...                                                            که اونو بگایی

سماع ِ الهی (خوانش به صورت اپرا تقطیعی)

کاشکی که مرد مریم بود {مکث} کاشکی پيامبر زن بود
(به صورت خبری) یک نفر از جنوب می آید (صدای سرچ) کاش نفت مال دشمن بود
                                              (صدای آلفرد:) جای اهواز کاش لندن بود
مرد ایستاده می دید مرگِ مشکوکِ در خالقش را
مرد ایستاده .{با حرارت} می باخت خالقش را و بعدا خودش را

كاهش كساني كه به آفرینش هنر ميپردازند معلول ضروري شرايط اجتماعي دموكراتيك نيست اما اين موضوع اثر شديدي به شيوه ي پروردن هنر ميگذارد بساري از آنها كه ذوق و شم شناخت هنر را داشته اند بضاعت خود را از دست داده اند شمار مخاطبان افزايش يافته اما مخاطبان نكته سنج و حرفه اي از دست رفته اند آثاري كه هنرمندان مي آفرينند افزايش يافته  اما از شايستگي آنها كاسته شده است حالا به جاي كيفيت هنر بزرگي ظاهري شمار مخاطبان عيار آنرا تعيين ميكند .
واقعاً دوست داشت تمام شود شكل اين زندگيِ اُباشي
شكل اين زندگي ِاز متروك ،  سالها در پي گودو باشي
عشق بازي با پيريز برق عشق بازي با تنِ ولتاژ {مكث بلند}
وايپِ پايانِ احمقانه ي مرد {مكث} در سكوتِ معلقِ گاراژ


۱۰۱ نظر:

فاطمه اختصاری گفت...

چهار بطری اس ا اس گلی از تو
چهار سال نشستن در انتظار گودو
...
مرسی آقای داراب عزیزم
خیلی پست کامل و خوبی بود
البته تا نصفه خوانده ام
و ادامه می دهم
راستی فیلم های روی پرده که تعریف چندانی ندارند
40 سالگی هم فقط به یکبار دیدن می ارزد
از لیلا حاتمی بیشتر انتظار داشتم
باز هم تئاتر
...

الهام پورمردان گفت...

درود آقای داراب
سپاس از دعوتتان
پست بلندیست و از وقت اکنونم خارج،
اما حتمن بر می گردم، حتمن...
پاینده باشید.

علیرضاآقائی راد گفت...

سلام
ممنونم از دعوتت. حتما به زودی برخواهم گشت و خواهم خواند و مفصل با هم گپ خواهیم زد.
شادباشی!

مينا ايلشيان گفت...

سلام حامد داراب عزيز
تمام پست رو يكهو يكنفسه خوندم

پویا صداقت(م.ح.حیدریان) گفت...

سلام
.
.
.
.
.
ممنون از دعوتت
قطعا این خوانشه این پست نیاز به وقت کافی داره
.
.
.
.
.
شب برمی گردم و دقیق می نظرم!
.
.
.
.
.
یاهووووو

مهدی قربانیان گفت...

سپاس دوست عزیز
پایدار باشید

مهدي فولاديان گفت...

سلام ممنون حضورتون
گزارش جالبي و خواندني بود واقعا استفاده كردم خوشحال ميشم بازهم سر بزني

سید مهدی موسوی گفت...

قربان مهربانی ات حامد عزیزم
دلتنگ دیدار
ولی این روزها اکثرا حال خوشی ندارم
تو خوب باش...

((فردین)) گفت...

سلام و تشکر از دعوت واینا...
استفاده کردم برادر؛فریماه فرجامی رو بدون تکرار هاش دوست ارم؛اون قسمت از سوته دلان هم دنیایی بود!گروتسکی و الباقی هم تلمذ بود برام...
در مورد این نمایشعر و اینها هم به ندرت تو فارسی میتونم بپذیرمش!همون اجراهای ایتالیایی و انگلیسی و ... رو با نفهمیدن هایش ترجیح میدم...
تا بعد...

سطر سیزده گفت...

سلام
مرسی از حضورتون
و مرسی از اینهمه مطلب
سبز بمان

حسام گفت...

یاد فریماه فرجامی کردی و نرگس که عالی بود توش
از سوته دلان گفتی که همه عمر دیر رسیدیم و
از ...
خوب بود
خیلی

محمد قنبری گفت...

سلام.
ممنونم سر سر زدین.

هر جا هستین سالم و سلامت باشین.
حتما میخونم.

مریم راد گفت...

سلام بر شما دوست عزیز
ممنون از حضورتون در وبلاگم
گرچه پست سنگینی بود و طولانی و من سخت با اینگونه پستها کنار میام اما چون اسم سوته دلان یک لحظه چششمو گرفت دیگه نتونستم نخونم .. شاید در مورد سینما و فیلم و این متنی که بیشتر مرتبط با این مقوله بود نتونم نظری بدم چون چندان نمیدونم اما به نظرم این روزگار که قحطی حرف حسابه فقط باید گفت خدا رحمتت کنه علی حاتمی ... خدا بیامرزت ملاقلی پور ... کجایی سوسن تسلیمی ... حالت و احوال رشیدی چطوره ؟ و ترس از اینکه نکنه یه روزی باز هم اثبات کنیم که ایرانیها مرده پرستند و بس مثل روز محمد نوری ... که واقعا روز محمد نوری بود تمام .... فعلا که تاسفی مونده به اندازه تاسف دیدن اخراجیها ... افراطیها ... دو خواهر ... بی پولی ... و تاسفهایی از این قبیل که حتی ستاره هامون هم از حلبی هم دارن بدتر میشن ... خلاصه اینکه در این مقوله حرف بسیاره و فضا اندک ... جان کلام اینکه : مگذار که یادشان را طعم تلخ این حقیقت ببرد ... این حقیقت است که از دل برود هرانکه از دیده رود ....

ليلا ابراهيمي گفت...

خيلي خوشحالم آقاي دارب بزرگ
از اينكه آمديد و دعوت من را پذيرفتيد و مايه افتخار همايش شديد . رخشان بني اعتماد حق داشت آن حرفها را درباره شما بزند . از همه زحمتهاي بي دريغتان ممنونم .

ناشناس گفت...

سلام:

ممنون از این که سر زدین.
و ممنون از اطلاع رسانیتون.

پست پربار تون رو سیو کردم.

بر می گردم اگه سوالی به ذهنم رسید.

مرسی باز


آناهیتا اوستایی

سمیه طوسی گفت...

سلام آقای داراب
مطالب ارزشمندی است .کپی کردم .
برمی گردم.
با احترام

اسفندیار فتحی گفت...

با اشتهایی وصف ناپذیر خواندمت و سیر نشدم که عطشم بیش شد.
سبز باشید

الهام ميزبان گفت...

سلام حامد عزيز
ممنونم
مي دونم چقدر آدم بايد با خودش سرو كله بزنه تا به يكي تسليت بگه

ممنونم
همه پستت رو خودنم
خيلي چيزها(مثل اون تئاتر آزمايشگاهي و ...)
كارت رو دوست داشتم
ايده خوبي بود
خيلي با نمونه هاي جهاني اش آشنايي ندارم براي مقايسه
ولي ايني كه خوندمبه نظرم خوب بود
حتما اجراش نتيجه ي بهتري داره

تا اون موقع صبر مي كنيم ديگه

مه شید گفت...

سلام
ممنون از دعوتتون...عالی بود

ليلا حيدري گفت...

سلام
ممنون كه به من سر زديد
پستتان را خواندم براي من خيلي جذاب بود
بازهم به من سر بزنيد
موفق باشيد

مهسا زهیری گفت...

سلام
پستتون رو خوندم
در مورد سینما نمی تونم نظری بدم اما مطالب مفیدی بود و واقعا استفاده کردم
ممنون
موفق باشید

ملیکا جزایری گفت...

سلام جناب داراب عزیز
ممنون از اینکه اطلاع رسانی کردین تا جا نمونم
باز هم مانند همیشه استفاده کردم
و نمایشعر هم که از نزدیک اجراش رو تو کارنامه دیدم میتونم بگم محشره

سناتور گفت...

سلام چه سخته نظر گذاشتن برای شما مطالب زیبایتان را خواندم ممنون از حضورتان در وبلاگم....

اسفندیار فتحی گفت...

درود

به حال این روزهایم دعوتید که:
"انسانم آرزوست"
سبز باشید

عسل گفت...

سلام و درود عزیز....
وقتی که قرار بود سینماها از افتار تا سحرفیلم های استاد حاتمی را پخش کنند وبا فرمایش کسانی که چیزی از هنر نمی دانندکنسل می شود چه حرفی می توان برای مرگ سینمای فاخر ایران زد...اهورایی باشید وسبز....

عسل گفت...

سلام و درود عزیز....
وقتی که قرار بود سینماها از افتار تا سحرفیلم های استاد حاتمی را پخش کنند وبا فرمایش کسانی که چیزی از هنر نمی دانندکنسل می شود چه حرفی می توان برای مرگ سینمای فاخر ایران زد...اهورایی باشید وسبز....

سارا بهرام زاده گفت...

سلام آقای داراب . مرسی از دعوتتان. نمایشعر قابل تاملی بود . هر چند ازین ژانر کمتر خوانده ام اما فضا و اندیشه کار ذهن ام را درگیر کرد.
همین طور یادداشت هایتان خواندنی ست . بر می گردم و باز خواهم خواند.
پیروز باشید.
شما هم متقابلن به سرزمین سونات ها دعوتید.

عباس مولانایی گفت...

سلام گرامی.
ممنون از شما.
از مطالبتان استفاده بردم
برای من که گوشه چشمی هم به سینما دارم
دوباره به تب و تاب فیلم دیدن افتادم
شاید بروم و خون به پا خواهد شد را...

از نفس افتاده و سوته دل
خاطرات به ذهن احضار کرد عزیز
به روز کردید خبر کنید
باشید.

امیر عسگری گفت...

درود حامد جان
خوندمت در مورد نمایشعر معتقدم به این زودی و راحتی نمیشه بهش برداخت یا حتا نقد قاطعی راجع بهش کرد/وقتی هنوز این سبک تیوری و مانیفست مشخصی براش تعریف نشده باشه
اما خواندنش خالی ز لطف نبود

بمانی...............سبز

سیاوش جلیلیان گفت...

سلام
مرسی که سر زدید ..........
وبلاگ پرباری داری عزیز
شاد باشی

مرتضا صفرپور گفت...

سلام دوست عزیز ممنون از اطلاعات ارزشمندی که دادی ممنونم

علیرضا جهانگیری گفت...

سلام

ممنون از دعوت و مطالب شما


ارادتمند

راحیل ارجمندی گفت...

fgfaدرود
ممنون از دعوتتون با لذت خواندم

الهام پورمردان گفت...

دوباره درود
و پوزش از تاخیر
هرچند که به با دقت خواندنتان می ارزید...

از صداها که پول درنمی آید،
از سکوت ها هم که هیچ،
از دروغها می شود به همه جا رسید،
به برجها و بالای برجها،
و بعد با برگه هایی پر از نظرات آدمها،
موشک ساخت و
از آن بالا پرت کرد توی سرهاشان!
اینجا نظرسنجی هم شیوه های ویژه ای دارد،
اینجا فیلم دیدن هم آداب خاصی می طلبد،
اینجا مهجور ماندن عجیب می چسبد ، اینجا نظر دادن تنها مصرف بیهوده ی جوهرهاست...
بسیار زیبا نوشته بودید،
مجددا از دعوتتان سپاسگزارم...
قلمتان پایدار،
اندیشه تان نو...

خودکار کم رنگ ( مقاله ) گفت...

از خبر رسانی شما سپاس گزار هستم .
مقداری از پست جدید شما را خواندم .
امیدوارم فرصت کنم تا اگر آدرس در دسترسم باشد باز هم به این وبلاگ برگردم .
موفق باشید.
با احترام _ خودکار کم رنگ

هاشمی زاده گفت...

درست است که اعمال ما در قیامت ب÷ای دیگران نوشته نمیشود....اما ما در دنیا متعلق به خودمان تنه نیستیم..به دیگران هم تعلق داریم
سلام صمیمی بزرگوار
.............
شما هم هر وقت با کلبه درویشی بنده تشریف می آورید با نیروی جا مهر ومحبتتان وزلال اندیشه ی متعالیتان..به دل وجان وقلمم نیروی وتوان می بخشید....واز عطر دلنوشته های مفید وارزشمندتان بهرمند میشوم..دوستی وهمدلیتان مستدام
قلم وقدمتان سبز ومعطر...طاعات و عباداتتان در این ماه ضیافت خداوند کریم
ماه رحمت ومغفرت....مقبول درگاه حـــق.دل وجانتان به چشمه ی زلال رحمت
واسعه حق در ،ماه عشق ورحمت وتزکیه در میهمانــــی.خداوند..روشن
.ار روزه داران واقعی روزه زلال وکامل دل باشید
روزه دل
..........
موج است وطوفان پس بیا ساحل بگیریم
از هـر چه غیــر از دوست، بایددل بگیریم
در خــــــلوت آرامش مـــــــــاه خـــــداونـد
با بال خســـــته،روز وشب منــزل بگیریم
یعنی بیا تا روزه هـــــــا را با دل وجــــان
باعشق، با اندیشـــه ی کــــامـل بگیریم
روزه زلال روشـــن دلهـــــــای پاک است
پس روزه داران ،روزه هــــــای دل بگیریم..........هاشمی زاده

هاشمی زاده گفت...

بهتر نیست بجای این حجم بلند ومتعدد یک یا دومتن درهرپست قرار دهید تا بهتر خوانده ونقد شوند؟

سمیه ایمانی گفت...

درود!خواندمتان.پست جالبی بود.استفاده بردم.موفق باشد ودر پناه هورمزد

سروش محمدی گفت...

سلام
ازصبح توی وبگاه شما هستم
خیلی استفاده کردم
بخصوص فیلم ازنفس افتاده را باید حتما تهیه کنم و ببینم
ممنون از دعوت
÷اینده باشید و سبز

محسن اولاد گفت...

سلام از دعوتتون ممنون

مریم الهیاری گفت...

فقط میدونم اگه اینجوری پیش بره ، همین چیزا رم نداشته باشیم!
غرب اسطوره میسازه، و ما اسطوره منقرض میکنیم!

از طریق شعرهاتون باهاتون اشنا بودم اما نمیدونستم وبلاگ دارید!تازه کشفیدمتون!

كيانا آتشي گفت...

سلام استاد
ميبيني چه قد زود زود دلم براتون تنگ مي شه ؟
ممنون از شما باب اينكه هستين
بابت اينكه مي نويسين
بابت اينكه نمي تونين از عشقتون و عشقمون سينما و نمايش و شعر دل بكنيد
و همه اينها كافيه براي من كه
حامد داراب رو الگوي خودم قرار بدم
زندگي تون سرشار باشه
شاد باشين

الهام پورمردان گفت...

سپاس
باز هم بخوانیدم اینجا خوشحال خواهم شد وممنون. خواندنیست حرفهاتان...
روزهاتان رنگین...

مریم خالقی گفت...

سلام آقای داراب
من دیروز وبلاگتون رو خوندم اما نظر ندادم.پرداختن به سینمای ایران نعمته وقتی که همه جای این دنیای مجازی به تمجید هالیوود مشغولن. ولی واقعن ما کجای سینمای جهان جا داریم؟ مگر مخبلبافی بیاد و فیلمی بسازه تازه اونم با کلی ایراد... یا کیارستمی پس از فیلم بسازه!
نمیدونم داره به کجا میره سینما...

لیلا! گفت...

سلام.
دانلود کردم که خوب بخونمش و خیلی جاهای متن بمونه واسم ...

چه خوب شروع شده و چه خوب تر تموم ...نمایشعری که چقدر به دلم چسب خورد.

امير حسين صديق گفت...

سلام جناب داراب
ممنون از دعوتنامه
ايميلتان هم كه پشت هم تغيير ميكند
به هر حال خواندمتان

پویا صداقت(م.ح.حیدریان) گفت...

سلام
.
.
.
.
.
برگشتم و با دقت خوندمتون
راستش اطلاعات من در زمینه تئاتر و سینما خیلی کمه!
از اسم های توی صفحه فقط با داوود رشیدی و محسن مخملباف آشنا بودم!
.
.
.
.
.
یه مدته شروع کردم به فیلم دیدن و بالا بردن اطلاعاتم توی این زمینه...
چون دیدم وبگاه شما جای خیلی مناسبی برای کسب اطلاعات درباره هنر هایه نمایشیه لینکتونو به وبم افزودم
خواستین می تونین تلافی کنین
.
.
.
.
توی پست بعدیمم حتما لینک وبتونو توو صفحه اصلیم میزنم تا دوستانی که مثل من آماتور هست(در این زمینه) از وب پربارتون استفاده کنن
.
.
.
.
راستی...شما شماره منو از کجا...؟!
.
.
.
.
.
یاهووووو

احمد هادی گفت...

سلام حامد داراب عزیز
ممنون از دعوت پست جالب و کاملی بود و البته من تا نصفه خوندم و بقیه اش رو هم مطمئناً می خونم این روزها خیلی وقت کم دارم حتی برای خودم و ادبیات

حمدالله لطفی گفت...

سلام وعرض اردت
تشکراز دعوتتان
پست طویلی بود
تا نصفه خواندم ولذت بردم
سر فرصت بیشتر می نویسم
موفق باشید











.

محمد صادق دهقانی گفت...

سلام حامد عزیز

من بار سومه که میام اینجا و همیشه راضی بودم از اومدنم

کار رشیدی رو حتما می رم می بینم و اینکه دلم واسه فریماه فرجامی گرفت
واقعا گرفت


خوندمت و ممنون بابت دعوت

پسر نوح گفت...

سلام..

تمام مطالب رو سیو کردم تا سر فرصت مناسب بخونم و همجنین داشته باشم

راحیل حسینی گفت...

سلام آقای داراب...
ممنون از پست خوبتون استفاده بردم.

عسل گفت...

سلام و درود عزیز....به روزم و مشتاق نقد شما....سبز باشی واهورایی...

مریم راد گفت...

باز هم سلام
حامد عزیز منظور من از حرف ناحساب حرفای خودم بود و حرفای سینمای امروزمون ... فکر میکنم سوءتفاهمی شده
.... اینجا بغیر از حرف حساب چیزی نخوندم دوست من ... و به خودم میبالم که دوستی به وبلاگم اومده که هم سواد و هم شهامت گفتن داره ... شهامت نقد و سواد نقد ... این روزها قحطی حرف حسابه نه از تو ... که از من و شاید امثال من که بها میدیم با به سینما رفتنمون و یا هر دیدنی که لایق هزینه کردن یا دیدن نیست ...

بهرحال خوشحالم ... خوشحالم که هنوز ایران فرزندانی چون تو داره
قلمت همیشه گویا بزرگ مرد

علیرضاآقائی راد گفت...

سلام
بایک ترانه به روزم
شادباشی!

علیرضاآقائی راد گفت...

مطلبت را خواندم. من هم به شدت فریماه فرجامی را دوست دارم. از آن بازیگرانی است که می دانم نمی خواهد به من مخاطب دروغ بگوید.
درباره ی سوته دلان هم همین را بگویم که آنقدر دوباره دلتنگش شدم که می خواهم بروم و برای نمی دانم چندمین بار ببینمش.
شادباشی!

سامان گفت...

اینجا خیلی پر باره . . .

صحبت گفت...

حامد بسیار عزیز

اول بعرضتان برسانم که آشنائی با اندیشمندی سترک مثل حامد داراب را موهبتی برای خود می دانم .
این مجموعه ی ارزشمندی ست که بایته و شایستگی غور کردن در آن را دارد پس کلمه به کلمه و سطر به سطر با دقت می خوانمت تا بیاموزم .
ممنونم خبرم کردی
با احترام

سلام

صحبت گفت...

حامد جان لینک شدید تا بیشتر بخوانمت

مراد نوذري گفت...

استاد ارجمندم حامد داراب
من هم مثل بقيه اومدم و خوندمت
و مثل هميشه بام ازت درس ياد گرفتم
خيلي زياد
پايدار باشي
بزرگ بماني

حبیب شوکتی نیا گفت...

با سپاس
نوشته ی پر و پیمونی بود و ما را به گجاها که نکشاندید. اجاره نشین ها ، سوته دلان و از نفس افتاده . داوود رشیدی را که هیچوخت نپسندیده بودم حتا خوانده آمد.
و از همه سرآمدتر یاد فریماه فرجامی که بازیش را اغلب دوست داشتم .
کتاب تان را نیز دانلود کردم تا بیششتر با شعرتان اشنا باشم .
مانا مانی و درود

حبیب شوکتی نیا گفت...

رشیدی را در مقایسه با انتظامی شاید نپسندم . اما خوب که فکر می کنم بیشتر به خاطر رفتارهایش باید بوده باشددر زمان دانشجویی با برخی از اعضای کنفدراسیون و فراموشکاری دیدگاه هایش در دوره ی سمت داشتن در تلویزیون آن موقع .
خاطرات پرویز خطیبی را حتمن خوانده اید . واعهده الروای .
و مطالعه ؟ متوجه نشدم .
درود

مریم راد گفت...

مرسی آقای داراب ... فکر کنم این پست اونقدر گویا و ارزشمند بود که این سوءتفاهمه هیچه .. خلاصه اینکه من به شخصه بسیار لذت بردم بخصوص به خاطر سوته دلان و بخاطر تمام بزرگانی و هنری که شما به زیبایی و شیوایی ازش یاد کردین
امید به شادمانی و موفقیتتون خوشحال میشم که از آپ شدنتون خبردار بشم .... این مهمون کم اطلاعات و بپذیرین باعث افتخاره ...
شاد و سرافراز باشید

پگاه عامري گفت...

سلام

ممنون از دعوت. گزارش خوبي بود

و چند شعر كوتاه هم در لينك ها خوندم و زيبا بود

پگاه عامري گفت...

خواهش مي كنم

فریدون ضرغامی گفت...

استادعزیزسلام
من کمتر به دیدن فیلم می پردازم لذا نمی توانم صاحب نظر باشم.
با مقایسه
ازادی مطبوعات در دونظام به روزم
مشتاق نظر شما هستم.

فریدون ضرغامی گفت...

استادعزیزسلام
من کمتر به دیدن فیلم می پردازم لذا نمی توانم صاحب نظر باشم.
با مقایسه
ازادی مطبوعات در دونظام به روزم
مشتاق نظر شما هستم.

مسعود میرقادری گفت...

درود فراوان بر حامد داراب عزیز
با اشتیاق خواندم

پروانه باقري گفت...

سلام آقاي حامد داراب
من هم مطالعه كردم و بسيار بهره مند شدم
البته با داود رشيدي آنقدر ها هم كه گفته اي موافق نيستم
با اين حال جاي تقدير هم دارند
نمايش منهاي دو مي توانست هم در طراحي صحنه و هم در طراحي چهره بهتر باشد

سمیه مرادی گفت...

سلام
مرسی..
مطلبا رو می خونم.نظر خاصی بود می گم.راستی با احترام لینک شدید.
پایا باشید

حمید رضا عرفانی فر گفت...

سلام بر داراب عزیز..

ممنون از حضور و دعوتت.مثل همیشه جذاب.
راستی pdfگذاشتن هم کار جالبی بود . دانلود کردم
بازهم تشکر...

حمید رضا عرفانی فر گفت...

سلام بر داراب عزیز..

ممنون از حضور و دعوتت.مثل همیشه جذاب.
راستی pdfگذاشتن هم کار جالبی بود . دانلود کردم
بازهم تشکر...

بهزاد صفا گفت...

سلام به حامد عزيزتر از عزيز
برادر تماس نمي گيري
خواندن محاكات الحكم تمام شد و ايين قلم بر آن نيز به نيمه رسيد شايد تا بخواني اين كامنت را از نيمه گذشته باشد .

يلدا گفت...

يا من لا يرجي الا هو

مسافر خسته‌اي در من آرميده كه زخم‌هاي او را هيچ آب و صابوني نخواهد برد.
که زخم‌هاي او همه از عشق است.
.
.
.
.
سلام دوست
با آينه‌هايي كه هرگز بسته نمي‌شوند
با خبري از فيلتر شدن وبلاگ غزل پست مدرن - وبلاگ سید مهدی موسوی
براي شاعري كه اين روزها، دلتنگي‌اش بزرگتر از گريه کردن است
به روزم
منتظرت هستم
می‌آیی؟

http://youngresearcher.blogfa.com/

مريم منصوري گفت...

سلام
ممنونم از دعوت
دارم از مطالب استفاده مي كنم.

پگاه عامري گفت...

سلام

به روزم

دعوتيد

ناشناس گفت...

سلام دوست من

اندکی به آرامش ناشی از هنر بیاندیشی از مشکلاتت کاسته میشود !

leila hekmat گفت...

سلام
سورنا به روز است
.
.
وسط حرفهایم جایی است که می توانی بپری - اتانازی ؟
رگم آماس می کند از این همه تیغ...می دانم
آن روز ....
تو با عقل بز و هیکل آدم ات اسطوره شده ای در یونان
من مرتاضی شده ام که شهادت می دهد : دوستت ندارم .... نداشتم .
بر گرد به صحنه ای از زمین که به خاک داده من را
می روم
اما به اندازه یک آدم زمین نباش که با همه بگردی ..
.
.
و حرفهایی برای خواندن در ادامه ی مطلب ...
منتظر نقد ارزشمندتان هستم .
با احترام - لیلا حکمت نیا

طه گفت...

-
-
-
سلام . من یک روسپی پرستم . . .

علی اکبر لطفی گفت...

سلام ودرود دوست عزیز
شما را به خواندن سه غزل و یک رباعی دعوت می کنم
در پناه حق

ناشناس گفت...

سلام
این بهترین ÷ستی بود که ازتون خوندم بهترین
سیوشم کردم

سیمین سازگارا گفت...

روزای خوبی نیس / من با خودم قهرم / از کوچه ها مایوس / با خونه نامحرم / رویای من از من / یه قاب بی عکسه / من راهی ام اما/ این جاده برعکسه .
استاد عزیز این ترانتونو زندگی می کنم تو این روزا

سمیه مرادی گفت...

سلام
به روزم با یه ترانه.تشریف بیارید
مرسی
پایا باشید

سمیه طوسی گفت...

جناب داراب
این پست ارزشمند ؛ جای تعمق بسیار و بررسی دارد که مخاطب را خسته نمی کند .
باز هم امدم تا دوباره تشکر کرده باشم .
با احترام

مهسا زهیری گفت...

سلام
دوست من
--
اینجا به روز شده
با
جغد هایی که حق ندارند گریه کنند
با
یک عاشقانه بعد از مدت ها
با
شعری برای ادای دین به جنگ
با
چند لینک مفید
با
5 تا قلب
با
یک عکس
با
یک ضرب المثل
با
V
--
نترسید اصلا طولانی نیست
خوشحال می شم سر بزنید
--

با
سپاس
مهسا زهیری

سید مهدی موسوی گفت...

سلام
خوبی حامدجان؟
مرسی از آمدنت
چند بار اس ام اس زدم اما نرسید
شماره ات عوض شده؟
راستی
ممنون می شوم
لینکم را به آدرس جدید تغییر دهی

حسین گفت...

سلام جناب داراب
عجب وزنی داشت این شعره
شک کن به این بدون مسئلگی
مسئله ها بهونه های خوبین برا زیستن البته تا اون موقعی که هنوز حل نشدن
(این تابستون کلا حال و هوام نیچه ای بکتی بود)
نمایشعرهات رو دوس دارم
و البته با اون بخش آخر مربوط به هنر کاملا موافقم اما نمی دونم دلایلش چقدر درون هنریه چقدر بیرون هنری
و در آخر دعوتی به یه شعر تقریبا سیاسی

علی سرابی گفت...

یادم آمد بکت در جایی که خودمان می دانیم گفته بود اگر گذشته را به من بدهند نمی خواهمش .

داوود مالکی گفت...

ٍسلام بفرما شعر

سمیه مرادی گفت...

سلام
مرسی از نظرتون
بازم به روزم با "کنارم نیستی امشب" و منتظر حضور تون
پایا باشی

فاطمه قائدي گفت...

سلام
آمدم به خوانش دوباره..

مریم خالقی گفت...

سلام
چندین بار سعی کردم کامنت بذارم موفق نشدم...
نمی نویسین...

فرامرز گفت...

درود.عالی بود.پاینده باشی

behzad abdi گفت...

nisti chera??
kojaII hameD???

behzad abdi گفت...

nisti chera??
kojaII hameD???

زهره گفت...

خیلی دوست دارم در مورد نمایشعر مطالب بیشتری بخونم و به طور اصولی قواعد اون رو یاد بگیرم. هیچ کتابی در این زمینه منتشر شده که بتونه به من کمک کنه؟ تا به حال هیچ کدوم از این نوشته ها به اجرا هم در اومده؟ -باید کار جالبی از آب در بیاد چون اگه محتوای جالبی داشته باشه هم تماشاگر حرفه ای و هم یه فرد علاقه مند به ادبیات و شعر رو جذب می کنه-

زهره گفت...

خیلی ممنون... چه جوری می تونم فایل تصویری نمایشعری رو که گفتین ببینم؟

((فردین)) گفت...

سلام و اینا...
با "هپروت دوست داشتنی" و 5 تایی ها+خبر افتتاح فوتو وبلاگ به روزم!
بخش فوتوبلاگ:سیاه و سفید هایی که ثبت کرده ام...
بخش فیلم : معرفی 5 فیلم معمولی اما خاص؛
بخش کتاب : 5 کتاب از دیروز و امروز؛بخش موسیقی: معرفی 5 موسیقی راک ایرانی از گروه های زیر زمینی+دانلود
بخش دکلمه: 5 شعر با صدای شاعران معاصر
و بخش شعر: یک ترانه کوتاه و قدیمی
قابل بدونید و سری بزنید،در غیر اینصورت بابت اشغال فضا حلال کنید...

آل مجتبی گفت...

ســلام دوسـتـان !

از ایـنـکـه خـیـلـی دیــــر بـه روز شـدیـم ،

پــــــــوزش مـا را بـپـذیـریـد!

خـیـلـی چـیـزا دست به دست دادنـد تـا ایـن تـأخـیـر ایـجـاد شــــد.

ایـن بـار شـمـا را بـه سـه شـعـر از : « احد رئیسی » دعـوت می‌کـنـیـم‌!


"نـقــد و نــظــر یـادتــــون نــــره "

1 - :

«گزارهای یک نفره»

تنهایی در اتاق از تنهایی در قطار هم بیشتر است

فرمانروای یک اتاق با اشیاء سه در چهار نه تخت می‌خواهد نه تاج

قاب ها خودشان را آویزان کرده‌انـد تا عکسها دیده نـشوند

صدای "Pink Flowd" تا برسد به "میرزاعبدالله" که بیشتر بیرون برود یعنی فاصله یعنی بیشتر از کسی
...........


مـــــانـــــــا بـاشـیــــــــد.

آل مجتبی گفت...

ســلام دوسـتـان !

از ایـنـکـه خـیـلـی دیــــر بـه روز شـدیـم ،

پــــــــوزش مـا را بـپـذیـریـد!

خـیـلـی چـیـزا دست به دست دادنـد تـا ایـن تـأخـیـر ایـجـاد شــــد.

ایـن بـار شـمـا را بـه سـه شـعـر از : « احد رئیسی » دعـوت می‌کـنـیـم‌!


"نـقــد و نــظــر یـادتــــون نــــره "

1 - :

«گزارهای یک نفره»

تنهایی در اتاق از تنهایی در قطار هم بیشتر است

فرمانروای یک اتاق با اشیاء سه در چهار نه تخت می‌خواهد نه تاج

قاب ها خودشان را آویزان کرده‌انـد تا عکسها دیده نـشوند

صدای "Pink Flowd" تا برسد به "میرزاعبدالله" که بیشتر بیرون برود یعنی فاصله یعنی بیشتر از کسی
...........


مـــــانـــــــا بـاشـیــــــــد.

nafas گفت...

آیینه های اتاق به شوق در آغوش کشیدن تو قد کشیده اند،
حق دارند !
که تصویر من ِ بی تو را هر بار پیرتر از پیش به رُخم می کشند


به دیدنم بیا