آقای عزیز ، بهتر است بدانید آنچه در فیلم نامه نویسی اکنون یک امتیاز محسوب می شود حرکت فیلمنامه نویس در مرز سیاه و سفید است ، میدانید که : یعنی همان پرهیز از شر و خیر مطلق در شخصیت پردازی والبته این روزها این نگرش طبیعی ترین نگرش در حوزه روایت سینمایی است . آقای عزیز ، آن فوق ستاره اسمش مارلون براندو بود میدانید که: در فیلم شعله های آتش شگرد های بسیاری به کار زد تا نقش به اصطلاح (تخت) در نیاید .آقا عزیز ، آیا در مردی برای تمام فصول ، فرد زینه من ، شخصیتی بی نقص که برای پاسداشت واقعیت از تمامی منافع شخصی اش می گذرد و از جانش مایه می گذارد یک شخص مطلق نیست؟ میدانید که ، آیا در سکوت بره های جاناتن دمی یا میدانید که ، هانیبالِ ریدلی اسکات ، هانیبال دکتر نابغه و آدمخوار، چیزی جز شر مطلق است ؟ چیزی که تازه کارها یا کهنه کارهای نابلد و هنوز کار نیا موخته از آن غفلت می کنند این است که تخت شدن نقش ربطی به مطلق بودنش ندارد و میدانید که : انگیزه های مکبث در سریر خونِ کوروساوا ، و مکبثِ پولانسکی با هم متفاوتند ، مکبثِ کوروساوا هراسان از کف دادن یک فرصت مرتکب قتل می شود ، میدانید : اما مکبث ِ پولانسکی در اشتیاق کسب قدرت از فرصتش برای قتل پادشاه استفاده می برد ، آقای عزیز ، شخصیت های مطلقتان را اجازه دهید که با ساده ترین احساسات یا علایق بشری که جلوه ای در زمانی دارند خودشان را معرفی کنند . باشه ؟
دارم از قصد تو روحم اسید نیتریک می ریزم
چقد من با خودم خوبم چقد تحسین برانگیزم
این خانه ی سینمای تنهای تنهای تنها، ها
امسال خوشحالی مان چند برابر بود چراکه خانه سینما بعد از سالها توانست جشن سینمای ایران را بدون کمک مالی از فرهنگ و ارشاد برگذار کند ، امسال دیگر کسی از قبل دیکته نکرد که تندیس خانه سینمارا باید چه کسی به خانه ببرد ، کسی دیکته نکرد چه کسانی باید بیایند و چه کسانی حق حضور ندارند ، کسی دستور نداد روال برنامه چگونه باشد ، همه چیز همان گونه که باید اتفاق افتاد ، همه چیز آنقدر عالی بود که جایی برای سخن از کاستی ها نماند ، با این حال وزیر ارشاد و معاونت بی کفایتش از این جشن و شاید بیشتر به این خاطر که با آنها درباره این جشن مشورتی نشد به تنگ آمدند و با نشر بیانیه و نامه های سراسر کذب و دروغ به برگزار کنندگان جشن سینمای ایران تهمت بی دینی و حرمت شکنی و منافق را زدند ، وبار دیگر با استفاده از حجمه ی رسانه های دروغ پرداز جمهوری اسلامی به شستشوی ذهنی عوام پرداختند ، بیانیه معاونت گماشته شده ی سینماییِ وزارت سرسپرده ی ارشاد سرشار از اتهاماتی بود که بیشتر از آنکه اهالی سینمای ایران را به زیر سوال ببرد ، خودش را در مقام متهم قرار داد ، متهمی که برای اثبات نشدن گناهکاری اش به هر آنچه می تواند دست میزند و هر آنچه می تواند می بافد ، دریغ از آنکه همه ی آنچه را که می گوید در دادگاه بر علیه خودش استفاده خواهد شد . یادم می آید همان زمانی که محمد حسینی کاندید نشستن بر پست وزارت ارشاد بود و جناب عسکر پور و جمعی از اهالی سینما قرار بر دیدار با او گذاشتند نامه ای نوشتم که جناب عسگرپور این نشست برای رسانه ها به معنایِ تائید وزیری حسینی است و هم شما و هم ما از پیشینه ی این بشر اطلاع داریم و ایشان در جواب بنده گفتند خانه سینما به عنوان یک نهاد صنفی مجبور به همنشینی با ارشاد است ، امروز همه می بینند که این همنشینی برای سینمای ایران چه به بار آورد جز آنکه همواره در پی از بین بردن استقلال در سینما بود ، امروز همه می بینند که به قول هوشنگ گلمکانی عزیز وقتی در جشن خانه سینما با حامد بهداد به روی سن آمد ، سینمای اکران با سینمای ایران چه کرد و سینمای مبتذل این روزها که از بد روزگار الناز شاکردوست ازما بهترون اش را بهترین کارِ کارنامه اش می داند ، در آینده با کارنامه ی سینمایی ایران در دهه ی هشتاد چه خواهد کرد . به هر حال ، آنچه در جشن سینمای ایران گذشت به استناد وقایع ثبت شده در حافظه دوربین ها و حضور دهها خبرنگار و صدها تن از اهالی فرهیخته سینمای ایران به هیچ وجه با اتهاماتی که در بیانیه معاونت سینمایی آمده همخوانی و مطابقت نداشته و ندارد ، و همچنین باید بگوییم مگر وزیر ارشاد زبان ندارد که در جواب نامه ی مدیر عامل خانه ی سینما ، به وی ، جواد شمغدری قلم میزند ، همان کسی که آتش فتنه را به جان اصناف سینمایی کشور انداخته است ، چه کسی نمی داند اختلافات و تشتت بين صنوف سينمايي و اعضای آن اگر هستم هم علتی غیر از دخالت های بی مورد و مغرضانه معاونت سینمایی ندارد ، چه کسی نمی داند ، انشقاق در خانه سينما و مشکلات اين مجمع صنفي اگر هم وجود داشته باشد ، علتی جز موش دواندن های پی در پی معاونت سینمایی در خانه سینما ندارد ، معاونتی که از سفره نظام حرف می زند ، سفره ای که نسیب اهالی خانه سینما و سینماگرانی که حاضر نشده اند به زیر پرچم چپاول دولت فعلی بروند از آن جز تهمتش نیست و بس ، سفره نظام برای شمایی پهن است که با حمایت مالی تان از مافیایِ سینمایی استقلال سینما را دچار کرده اید . و به قول جناب عسگرپور سفرهاي كه شما و برخي ديگر معمولا تصوير ميكنيد آدم را ياد سفرههاي وليمه مياندازد كه كسي پس از خوردن ناشكري هم بكند و پشت سر صاحب مجلس هم چيزي بگويد .
عشق در بعدازظهر با اریک رومر
شروعش دیر هنگام بود ، رومر را با ژان لوک گدار ، فرانسوا تروفو و شابرول ، از بنیانگذاران موج نوی فرانسه می دانند ، البته در موج نوی فرانسه دو گروه وجود دارند یکی همین گروه که به کایه دوسینما مشهورند و گروه دیگر که به ساحل چپ مشهورند و افرادی مثل ، رنه ، واردا ، رنی و ... آن را تشکیل داده اند ، شاید بهتر این باشد که بگوییم رومر پایه کار خود را با ادبیات و به قولی سینمای اسلاف شروع کرد برای همین است که او را ادیب سینما می دانند و همواره به خاطر کمدی رمانتیک ها و درام های مجلسی اش تحسین اش می کنند ، اگر قرار بر شمارش شاخصه های سینمای رومر باشد ، باید بگوییم ، جوان گرایی ، دلبستی و شیفتگی عجیب به زمان و مکان ِ وقایع ، استفاده از مایه های چشم گیر طنز با لطافت و گرمایی عمیق . رومر علاقه زیادی به ناشناس ماندن داشت برای همن بود که با در آمیختن اسامی اریش فون اشتروهایم ، هنرپیشه و کارگردان مشهور اتریشی و ساکس رومر نویسنده نامدارد انگلیسی ، اسم اریک رومر را برای خود انتخاب کرد تا ژان ماری شره برای همیشه از یاد برود و حتی مادرش هم از شهرت و محبوبیت جهانی فرزندش بی اطلاع باشد . می گویند در 1920 متولد شد در نانسی و بعد رفت به پاریس ، در پاریس معلم و خبر نگار بود تا در 1946 تنها رمان خودش را آن هم با نام مستعار ژیلبرت کوردیه منتشر کرد . همان زمان بود که سینماتک فرانسه او را کشف کرد ، آشنایی اش با ژان لوک گدار ، فرانسوا تروفو ، شابرول و ژاک ریوت از آنجا آغاز شد ، همان زمانی که نام رومر را برای خودش برگزید . فیلم اولش یادداشت های روزانه یک خلافکار ، در 1950 ساخته شد همان سالی که با گدار و ریوت (مجله سینما) را تاسیس کرد ، یک سال بعد با (کایه دوسینما) شروع کرد ، مجله ای که آندره بازن تاسیسش کرده بود ، به مدت هفت سال سردبیر کایه دوسینما بود ، خودش می گوید همین هفت سال بود که توانستم نظریات موج نو را قوام بخشم و در سینمای آن زمان تجدید نظر کنم و نگاهم را به سینمای هالیوود تازه کنم ، می نویسند همین ها بود که رومر را به عنوان قوی ترین عضو موج نو از نظر تئوریک معرفی کرد . اما تلاش هایش تا 1958 بی نتیجه ماند ، پنج فیلم کوتاه ساخته بود که به علاقه اش به ادبیات و فلسفه استوار بود ، اما فیلم سازان دیگر در همان موقع داشتند سینمای فرانسه را از بنیاد زیر و رو می کردند یا حداقل برایش تلاش می کردند . تا آنکه اولین فیلم بلندش را ساخت دختر کوچولوهای نمونه ، با اقتباس از داستان بلند کنتس سگور نویسنده روس ، اما این فیلمش هم ناتمام ماند ، کار قابل اعتنایی که رومر بعد از این فیلم انجام داد پروژه ی قصه های ششگانه اخلاقی بود مجموعه ای که امروز در فرانسه کنت های مورو یعنی قصه های ذهنی نامیده می شود ، قصه های شش گانه عمدتا روانشناسانه و در باره ی نقش وسوسه در زندگی انسان بودند ، قصه اول در 1962 با عنوان دختری در نانوایی مونسو ، و قصه دوم در 1963 با عنوان زندگی حرفه ای سوزان ، اما کار روی قصه سوم هم ناتمام ماند ، از 1964 رومر برای تلویزیون کار کرد و حاصل این همکاری فیلم هایی بود که درباره زندگی دختران دانشجو در پاریس و آثار انقلاب صنعتی تهیه شد ، در 1966 بود که فیلم سوم از ششگانه اخلاقی را ساخت ، با عنوان شبی با مو(1969) ، فیلمی که خرس نقره ای را از جشنواره کن گرفت ، و تایید ی بود بر سینمای نجیبانه ، احساسی ، و با وقار رومر ، و همچنین علت اصلی شناساندن رومر به جهانیان شد ، شبی با مو در اسکار 1969 نیز جوایز متعددی را به دست آورد ، رومر در 1971 زانوی کلر را ساخت که پیش از پیش او را شهره آفاق کرد ، و در 1972 آخرین فیلم از ششگانه قصه های اخلاقی را با عنوان عشق در بعدازظهر به روی پرده برد . بسیاری چهار فیلم پایانی این ششگانه را به عنوان شاهکارهای فلسفی مورد تقدیس قرار می دهند ، رومر در 1975 و 1978 نیز دو فیلم دیگر ساخت ، فیلم پارسیفال ولزِ1978 او را گونه ی جدید از روایت در سینما می دانند ، می گویند رومر از تماشاگران این فیلمش درخواست می کرده که عادت خود در برخورد با روایت را فراموش کنند و به نوعی تازه از روایت دقت نمایند . رومر در طول دهه هشتاد مجموعه درخشانی تحت عنوان طنزها را به روی پرده برد و زنجیره های چهار گانه ای با عنوان اسطوره موضوع فیلم های دهه ی نود اوست او در سال 2000 بانو دوک را ساخت در 2004 مامور سه جانبه ، و عاشقانه آستره و سلادون در سال 2007 از آخرین کارهای او به حساب می آیند . رومر در یازدهم ژانویه 2010 با سینما و مخاطبانش خداحافظی کرد . اما نامش همواره بر زبانها و فیلم هایش به روبه روبه روی چشمها خواهد ماند .
علی حاتمی،حسن کچل (1349) فیلم سینمایی رنگی در صد و سه دقیقه
چهل گیس : (ندیمه چهل گیس دو شمع در لاله های بلوری روشن میکند . چهل گیس در مقابل آینه می ایستد و می خواند) : لاله از اشک هوا دامنشو تر می کنه ، گل شب بو خودشو یک شبه پرپر می کنه ، گل به بلبل میگه امسال چه بهار بدیه ، که آدم فصل بهار غصه رو باور میکنه ، خونه با فرش حصیر ، سفره با نون و پنیر ، اگه دل خوش باشه ، نمیشن آدما پیر ، آینه از غصه تو باغ دق میکنه سیا میشه ، ماهِ با خودش میگه ابرا چرا رد نمی شن ، نمیدونه که داره دل از دلی جدا میشه ، خونه از گِل باشه ، سقفه کاگل باشه ، اینا که مشکلی نیس ، دل باید دل باشه
متنی کوتاه به خاطره ی خودم، اصغر فرهادی،ترانه، میترا و دهه ی هشتاد
در سالن سمیرامیس بغداد بر گور سینمای عراق ایستاده بودیم ، در مراسمی که اسمش جشن سینمای پنجاه و پنج سالگی عراق بود ، سینمای پنجاه و پنج ساله ی بدون فیلم ، فکر می کردم از خنده های گله گشادمان که بگذریم ، دهه ی هشتاد دهه ی خوبی نبود برایمان ، و خیال نکنم این چند وقت باقی مانده هم چیزی پیش بی آید که تلخی های این نه سال و هفت ماهمان را از میان بردارد ، اصولا مزه زبانمان برگشته است ، جوریکه اگر شیرینی هم بهمان بخورانند احساسش نمی کنیم . یادم افتاد که پدرم می گفت : آدم باید کاری کند که وقتی موهای سرش سفید شد و سرش را برگرداند تا گذشته را نگاه کند ، خیالش راحت باشد ، و برای من راحتی معنا نداشت/ندارد ، و ناشناسی در کامنت های پست پیش نوشته بود ، به آرامش بعد از هنر فکر کنم ، و من فکر می کردم ، مگر هنر برای آرامش است ؟ وقتی برگشتیم در روزنامه ای کودتایی گزارش نشست سرای اهل قلم را خواندم که در آن پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر را تطبیق کردند ، و دکتر ضیا شهابی گفته بود : ریشه سرگشتگی بشر امروز همان آرمان مدرنیته یعنی آزادی است و من فکر را می کردم که بشر در کدام زمان سرگشتگی نداشت .
ویلیام فاکنر، خشم و هیاهو
صدای حرف زدنشان را می شنیدم ، از در بیرون رفتم ، ودیگر صدایشان را نمی شنیدم ، کنار در باغ رفتم ، آنجا که دختر ها با کیف های مدرسه ی شان می گذشتند ، در حالی که تند راه می رفتند ، سرهایشان را برگردانده بودند ، و مرا نگاه می کردند ، میخواستم بگویم ولی آنها همان طور می رفتند ، و من از کنار نرده می رفتم و می خواستم بگویم و آنها تندتر می رفتند ، بعد داشتند می دویدند ، و من به گوشه نرده رسیدم ، و دیگر نتوانستم بروم و دستم را به نرده گرفتم و با نگاه دنبالشان کردم و می خواستم بگویم.
نگاهی به هملتِ ماشینِ هانر مولر به کارگردانی ناصر حسینی مهر
هاينر مولر"نويسنده نمايشنامه "هملت ماشين"، در نمايشنامههايش نه تنها بر زمانه خود ميآشوبد كه سنتهاي معمول تئاتري را نيز زير پا ميگذارد. او خود را از دام هر نوع بندي ميرهاند تا بتواند با آزادي بيشتر فضايي را براي كارش تدارك ببيند كه شامل تاريخ مصرف نشود.نمايشنامه "هملت ماشين" نيز چنين است. نمايشنامه پست مدرنيستي كه تمام شالودههاي دنياي قواعد را در هم ميشكند و سعي ميكند در دنيايي آزاد بازگوكننده ترسها و كابوسهاي انسان ماشين زده امروز باشد. نمايش "هملت ماشين" به كارگرداني "ناصر حسيني مهر" نيز از چنين قاعدهاي پيروي ميكند. نمايش تا حد زيادي به آنچه متن براي اجرا پيشنهاد ميدهد وفادار است و از سوي ديگر حسيني مهر نكاتي را به بازخواني خود از متن مولر ميافزايد كه به موقع درباره آنها سخن خواهيم راند.كار منتقدان تعيين قانون و قاعده براي متون هنري است. هر اندازه هم كه متون خود را از بند رسته متصور شوند، منتقدان راهي مييابند تا آنها را دوباره به بند بكشند. آثار پست مدرنيستي نيز چنيناند. هر اندازه سعي ميكنند باز عمل كنند، اما به هرحال در مطالعه گسترده آنها مولفههايي آشنا خود را به رخ ميكشند كه بعدها به موتيف اين آثار بدل شده و راهي براي شناسايي آنها پديد ميآورند.يكي از عناصر بازشناسي آثار پست مدرنيستي استفاده از بينامتنيت است. تعريف بينامتنيت به سالهاي دور باز ميگردد. شايد پيش از قرن بيستم. بعدها ميخائيل باختين آن را در منطق گفتوگويي خود به شكل تلويحي مطرح كرد و در نهايت در دهه 1960، ژوليا كريستوا آن را عيان کرد و با همكاري رولان بارت، ژرار ژنت و ديگران آن را مدون نموده و شاخ و برگ دادند. ژنت در اين مقوله از كريستوا پيشي گرفت و بينامتنيت را در 5 شاخه مجزا تعريف كرده كه پرداختن به تمامي آنها از حوصله اين نوشتار خارج است. اما دو شاخه از آنها ميتواند ما را در تحليل نمايش "هملت ماشين" ياري رساند. ژرار ژنت به جای واژه بينامتنيت از ترامتنيت استفاده کرد: «تمام آن چيزهايی که چه آشکارا چه پنهانی يک متن را در رابطه با ديگر متون قرار میدهند.» او در يكي از شاخههاي تقسيمبندي خود پاي مبحثي را به ميان ميكشد كه در ايران به دگرمتنيت يا ورامتنيت(Metatextuality) ترجمه شده است. ژنت در اين زمينه اعتقاد دارد كه متون با يكديگر رابطه انتقادي برقرار ميكنند. يعني نويسندهاي كه از يك متن پيشين استفاده كرده است، عناصر آن متن را به نقد كشيده و از آن دستاويز تازهاي براي دنياي امروز فراهم ميآورد. از سوي ديگر در يك نگاه كليتر پاي بحث حاد متنيت (Hypertextuality) را به ميان ميكشد كه به عنوان زبر متنيت نيز ترجمه شده است. در اين بخش ما با دو واژه حادمتن و فرومتن برخورد میکنيم. ژنت در اين قسمت متنهايی را در نظر میگيرد که در آن يک متن و تفکرات زيربنايی آن مبنای اثری ديگر قرار گرفته است. متن مادر را فرومتن و متن تازه را حاد متن مینامد (علاقهمندان براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ميتوانند به كتاب بينامتنيت نوشته گراهام الن و ترجمه پيام يزدانجو از نشر مركز مراجعه كنند.)هاينر مولر در بيان دنياي مورد نظر خود سراغ هملت ويليام شكسپير رفته است. اما در يك اقدام ضربتي ابتدا از تمام عناصر آشناي اين نمايشنامه آشنايي زدايي كرده و ميكوشد متن تازه خود را بر ويرانههايي سامان دهد كه جهان – زيسته امروز به شخصيتي همچون هملت و يا افليا تحميل ميكند. همين جاست كه نگاه ورامتنيت ژنت در تحليل اثر مولر و حسيني مهر به ياري ميآيد. مولر در اينجا رابطهاي كاملاً انتقادي با هملت شكسپير برقرار ميكند. در دستهبندي تراژديها به تقسیم جايگاه تاريخي شخصيتهاي آنها هم ميرسيم. دكتر فرشيد ابراهيميان منتقد و مدرس دانشگاه شخصيتها را به سه دسته سنخي، مرتبهاي و وجودي تقسيم ميكند. او هملت ويليام شكسپير را متعلق به شخصيتهاي مرتبهاي ميداند. البته شخصيتهاي مرتبهاي خود به سه دسته حماسي، رمانتيك و حماسي- رمانتيك تقسيم ميشوند كه هملت متعلق به دسته حماسيهاست. اين شخصيتها اعتبار خود را از جايگاه اجتماعيشان ميگيرند و اين جايگاه به آنها كمك ميكند تا بتوانند كارهاي محير العقول انجام دهند.در نمايش "هملت ماشين" از تابلوي نخست، همه اين مشخصات شخصيتي و جايگاه اجتماعي هملت شكسپير به هجو كشيده ميشود كه از ديگر سرههاي ادبيات پست مدرنيستي است. ما افليا، پولونيوس،كلاديوس و گرترود را ميبينيم كه حالتي نيمه ديوانه دارند. البته از اينجا خوانش حسيني مهر و مولر با هم در ميآميزد. شخصيتها گويا در محمل يك كابوس براي تماشاگر روايت ميشوند. آدمهايي كه نيمي از آنها زير زمين- قبر- قرار دارد و نيمي ديگر بيرون. آدمهايي كه خصلتهاي پيشين اشرافي خود را به معناي آدمهاي مطرح در تراژدي از دست دادهاند،كوكاكولا مصرف ميكنند و افرادي هستند، شبيه آنچه ما در زندگي روزمره خود ميبينيم. افليا لباس جين به تن دارد و مبهوت و مسخ شده به اين سو و آن سو ميرود. با اين تصوير كلي ابتدايي مشخص ميشود، ما هملت را در جايگاه نخستين خود نظارهگر نخواهيم بود. در ادامه هملت به صحنه پرتاب ميشود. با شمشيري شكسته . او نيز در جاي خود نيست. ديالوگهايي كه بر زبان ميآورد، نشان از ياوهگويي دارد. اينجاست كه مولر در جايگاه نويسنده آشناييزدايي خود از واژگان را آغاز ميكند و در ابتدا واژه مادر را بر ميگزيند. اگرچه روايت داستان هملت در اينجا به كمك مولر ميآيد. زيرا مادر هملت، همسر خود را كشته و با قاتل او يعني برادر همسرش ازدواج كرده است. اما هملت به ناگاه پدر را هم از انتقاد مصون نميگذارد و به اين ترتيب مولر كليت نهاد خانواده را در دوره نگارش نمايش به باد انتقاد ميگيرد كه يكي از مباحث اخير دنياي مدرن محسوب ميشود. اين نگاه در پردههاي بعد به افكار و سرشتهاي تفكري هملت نيز تسري مييابد. او كه در نمايشنامه شكسپير فردي فيلسوفمنش است، اينجا بدل به يك ياغي ميشود كه خود را همانند عمويش انساني مصرفگرا ميبيند. انساني كه جامعه مدرن از او شبحي ماشيني ساخته شبيه انسانهاي ديگر. اينجاست كه در نمايشنامه مولر جايگاه شخصيتي هملت به آدمي ضعيف و زبون بدل ميشود كه خود را در جايگاه مكبث و راسكولنيكوف در مييابد. يعني انقلاب او نه در احياي اخلاق كه براي دستيابي به نوعي بياخلاقي است كه آشفتگياش نيز جزاي همين نگره است.اينگونه است كه به بحث دوم ژنت در بينامتنيت ميرسيم. اينكه متن مادر چگونه دستخوش دگرگوني ميشود و بنيانهاي تفكري آن متناسب با دنياي امروز درهم ميريزد. ناصر حسيني مهر در جايگاه كارگردان در آميختگي دنياها را به دقت در گرايش تصويري و چينش ميزانسنياش مورد توجه قرار ميدهد. ما در اجرا قفسي شيشهاي را ميان صحنه ميبينيم كه جهان اجرايي متن را شكل ميدهد. در عين حال در بخشهايي ديگر تصاويري از طريق پروژكشنها روي ديوار دو طرف سالن، خارج از دنياي متن نمايشنامه شكل میگیرد. اين تصاوير در حالتي ماليخولیایی و شبهگونه خود را به دنياي متن ميان صحنه تحميل ميكند، تا جايي كه بن مايههاي اصلي تفكر شخصيت را شكل ميدهد و هاينر مولر نويسنده نمايشنامه نيز پس ذهن خود را از همان تفكراتي كه در اين تصاوير بيان ميشود، وام ميگيرد. اين دنيا آرام آرام در قالب سرهاي مجسمهاي وارد صحنه ميشوند. در اينجاست كه كارگردان اين دو دنياي متني را با يكديگر در ميآميزد و اين تكثر دريدايي ما را به اين نقطه ميرساند كه نتوانيم دناي متنها را از يكديگر جدا كنيم. متن درون جعبه شيشهاي به نوعي خارج از آن ادامه پيدا ميكند و از سوي ديگر جعبه شيشهاي ميتواند ادامه تفكر اعمالي باشد كه ما روي پرده شاهد آنها هستيم.در اين دنيايي كه در "هملت ماشين" تصوير ميشود، هيچ جهان ايدهآليستي شكل نميگيرد و هرگونه حركت خارج از روال به بنبست ميرسد. اصولاً در دنيايي كه با نشانههاي روزمرگي آميخته شده، انسان برده نميتواند اعمال قهرماني از خود بروز دهد. از همين روست كه شمشمير هملت شكسته است و تفكر فيلسوفاني كه كتابهاي خود را از دنيايي ديگر براي هملت داخل صحنه پرتاب ميكنند راه به جايي نميبرد. جهان متني كه توسط مولر و حسيني مهر خلق ميشود، جهاني تكه تكه، بي بنيان و آشفته است كه تمركز يك حركت منسجم را در آن راهي نيست.دكتر "امير علي نجوميان" در كتاب "درآمدي بر پست مدرنيسم در ادبيات" مينويسد: «هر مجموعهاي از نشانهها كه در رابطهاي متقابل با يكديگر قرار ميگيرند يك متن هستند. پس هرگاه مجموعهاي از نشانهها ... كنار هم قرار گيرند، متني ساخته شده است. تمام اين مجموعهها با منطقي مشخص كنار يكديگر قرار دارند. اين منطق همان زبان متن است... بنابراين منطق خوانش در دنياي معاصر براساس ساختار متني استوار است. به زعم انديشمندان پست مدرن ، مفاهيم و معناها بيرون از رابطه دلالت (يعني همين زبان) قابل دريافت نيستند.»در فصلي از نمايش "هملت ماشين" ميبينيم كه عموي هملت وحشيانه كوكاكولا مصرف ميكند. در فصلي بعدتر ميبينيم كه تلويزيونهايي در صحنه به تبيلغ كوكاكولا و كالاهاي مصرفي ديگر ميپردازند و هملت اندك اندك در ميان آنها خاستگاه شخصيتي خود را از دست داده و به ماشين بدل ميشود. افليا نيز از سوي ديگر به طريق ديگر مورد شكنجه و آزار قرار ميگيرد و او هم از خاستگاه شخصيتي خود فرو ميغلطد. بنابراين نويسنده و سپس كارگردان با اين نشانههاي همنشين شده، جهاني را پديدار ميسازند كه هر حركت ديگر از جهان تدارك ديده شده را عقيم ميگذارد و هملت را نيز پس از مصرف، چونان تفالهاي به بيرون پرتاب ميكند. اينجاست كه اگر بازهم به نظريه ژنت رجوع كنيم در ميیابيم كه چگونه متن مادر دستخوش دگرگوني ميشود و خود متن تازه ميتواند در هيئتي جديد قد علم كند. 5 پرده منظم شكسپير در اينجا جاي خود را به كابوس و آشفتگي ميدهد و اگر بر اين باور باشيم كه ساختار 5 پردهاي در نمايش ريشههايي اجتماعي دارد، ساختمان تازه هملت ماشين هاينر مولر نيز آئينهاي از اجتماع دوران معاصر ماست. هملت بارها ميگويد كه در دنياي امروز متن، بازيگري بيش نيست. بازيگري كه در دنيايي اگرچه از شيشه، اما محدود توسط بازيگرداناني اداره ميشود كه ماهيت وجودي وي را از او سلب كردهاند. هملت ديگر نميتواند قهرمان باشد. حالا او هم يكي از ماست.
به بهانه اردیبهشت ، غزاله ی علیزاده ، پاییز وبه بهانه ی پگاه ، کیانا ، یاسر و شبهای میدان سانتره دوماخه ،که برایش ادریسی ها می خواندیم
غزاله علیزاده : دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمیشناختم. کی دنیا را میشناسد؟ این تودهی بیشکل مدام در حال تغییر را که دور خودش میپیچد و از یک تاریکی میرود به طرف تاریکی دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رؤیا میبافیم، فکر میکنیم میشود سرشت انسان را عوض کرد، آن مایهی حیرتانگیز از حیوانیت در خود و دیگران را.اغلب دراز میکشیدم روی چمن مرطوب و خیره میشدم به آسمان. پارههای ابر گذر میکردند، اشتیاق و حیرت نوجوانی بیقرار میدمیدم به آسمان.در ماه رمضان، شبهای احیا را کنار بخاری دیواری بیدار میماندم و «تهوع» «ژانپل سارتر» را تا سپیدهدم میخواندم. تناقضی که مجبور بودم با آن کنار بیایم. در گلخانه مینشستم، بیوقفه کتاب میخواندم، نویسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقدیس میستودم. از جهان روزمرگی، تقدیس گریخته است و این بحران جنبهی بومی ندارد. پشت مرزها هم تقدیس و آرمانگرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسیت و پول گریزنده، اقیانوسهای عظیم را در حد حوضچههایی تنگ فروکاسته است.میوههای خواندنم، کال و کرمخورده، کمکم میرسید. اولین داستان، همان وقت چاپ شد، در روزنامهی خراسان. چند سال بعد آمدم به پایتخت. پشت هم داستان مینوشتم. با نثری ضعیف، ساختاری سست و نقصهای دیگر. وقتی تصادفاً آنها را جایی میبینم، جز رگههایی از یک حریق ناپخته، امتیاز دیگری از نظر من ندارند. هرچند بیش و کم، شهرتی زودرس برایم آورده بودند«روی دوچرخه میپریدیم، کوچهها را دور میزدیم، فکر میکردیم به معضلات انسانی و هستی. «چنین گفت زرتشتِ» «نیچه» را به تازگی خوانده بودم. تنها جملهای که از این کتاب در آن مقطع زندگی به یاد من مانده، این است: من زمین را که در آن، کره و عسل فراوان باشد، دوست ندارم»با این تعبیر میخواست بگوید از راحتی میگریزد و به پیشواز خطر میرود روزی رگبار شد. زیر باران سیلآسا، یکتا پیراهن ایستادم و چشم به افق سربی دوختم. های و هوی شیروانیها ذهنم را احاطه کرده بود. دندانهایم، سخت بر هم میخورد. اساطیر یونان باستان را در نظر میآوردم و جسم حقیر فانیام را به جاودانگی پیوند میدادم. تصمیم گرفته بودم برای رسیدن به این مقصود، شکنجه تحمل کنم. بعدها شکنجه، بیطلب من، پیاپی بر سرم بارید. به قول «وهاب» در کتاب «خانهی ادریسیها»: خلیفه عبدالرحمن در زندگی فقط چهارده روز خوشبخت بود، من همینقدر هم خوشبختی به خودم ندیدم»يادم ميآيد روزي در حال کتاب خواندن از خيابان ميگذشتم تا وارد دانشگاه شوم. چند پسر سر راهم سبز شدند. سراپايم را نگاه کردند و گفتند: «ميداني به کي شبيه است؟انتظار داشتم چهرهاي زيبا را بگويند اما بيترديد، رأي دادند: "سيمون دوبوار".چند سال بعد، رفتم فرانسه. ار وقتی یادم میآید، بیقرار بودهام. مثل آتشی در اجاق یا هیولایی اسیر قفس. میرفتم لب رود «سن»، معمولاً شبها. آرنجها را میگذاشتم روی حفاظ پلها و خیره میشدم به موجها. جاذبهی آب مرا میکشید به سمت پایین. دانشکده را به ظاهر، روی سرم میگذاشتم. شیطنت پشت شیطنت، درگیری با اتباع سفارت، طرفداری از نهضتهای آزادیبخش، سایهی «ساواک»؛ اما از درون جوشش دل، آرامش نمیپذیرفت.احساس غربت، در هر شرایطی تسکینناپذیر بود. چه در سرزمین خودم و چه در آن سوی مرزها.روزی گورستان «پرلاشز» را دور میزدم. از کنار بناهای یادبود گرد گرفته و تارعنکبوت بسته میگذشتم، تا به مزار «صادق هدایت» رسیدم. آن وقتها پُر از شمع و گل بود. همان دور و بر، مزار «مارسل پروست» را کشف کردم. تختهسنگی سیاه. به نظر من، ناشناخته و قدر نیافته. سنگ را لمس کردم. «باغ کومبزه و کودکی» «مارسل» را به یاد آوردم، منقلب شدم. برگشتم سر مزار «هدایت» و چند شاخه گل از خرمن گلهای او قرض گرفتم و برای «مارسل پروست» آوردم.زوال که آغاز میشود، رؤیاها راه به کابوس میبرند، پای اعتماد بر گردهی اطمینان فرود میآید و از ایمان، غباری میماند سرگردانِ هوا که بر جای نمینشیند. خوابها تعبیر ندارند و درها نه بر پاشنهی خویش، که بر گِرد خود میچرخند و راهها به سامانی که باید، نمیرسند و حق، اگر هست، همین حیاتِ آخرالزمانی است، که نیست، برای آنان که هنوز بادهای مسمومِ مصرف و تخریب را میگذرانند. قرنی که پیش روست، سال هاست که آغاز شدهاست، مثل جدایی که بسیار پیش از آن که مسجل شود، روی میدهد؛ اما در زمانی صورتِ تثبیت میپذیرد که دیگر نیرویی برای وصل اصل، نماندهاست. گاهی از بسیاری تازگی و شگفتی است که نامی برای نامیدن نیست، گاه از شدت زوال و تباهی. در بیاعتباری دورانهای نام گذار است که همه چیز را میبایستی از نو تعریف کرد و در این دورانِ بیاعتبار گذار از هزارهای به هزارهی دیگر، میراث سنگین اطلاعات بیشمار، غلتیده در مسیر درآمیختن با اشکال منفی است. همان داستان همیشگی کژی و راستی: سختی راستی و آسانی کژی هر سال که میگذرد، مرزهای گل و ریحان دوزخ و مرزهای خارستان بهشت، درهمتر میروند، اشتباه گرفته میشوند. سال به سال، دریغ از پارسال. تنها حکم تکرار شونده در صفهای خوارو بار و اتوبوسهای دودزا است که قرار است پس از ابتلای مردم به بیماریهای ناشناختهی طاق و جفت، فکری به حال سموم فراوانشان بکنند؛ نوشداروی بعد از مرگ سهراب.ما همیشه دیر میرسیم. رسم داریم که دیر برسیم. ملتی دیریایم. به ضیافت فرشتگان نیز اگر دعوت شویم، زمانی میرسیم که بقایای سرور را، بادهای مسموم شیاطین به این سو و آن سو میبرند. بازمیگردیم با کاغذهای شکلات و ته بلیط های نمایش در جیب و تکه هایی از اعلان های پاره در دست، تا تار و پود آنچه را که از دست رفته، در رؤیا ببافیم. رؤیا های بیخریدار.
نمایشعر
گوشه ای از نمایشعر : زنانگی در آستانه فروپاشی عصبی
ضمن پوزش از کسانی که برخی واژه های این کار را نمی پسندد و پوزش از کسانی که می گویند این آدم احمق پورنوگراف نویس باید بگویم تنها دلخوشی این روزهایم نمایشعر هایی ست که می نویسم ، فرقی نمی کند که چه کسی آنها را می خواند یا می بیند ، فرقی نمی کند که آیا روزی کتاب می شوند یا نه؟ نمایش می شوند یانه ؟ فرقی ندارد برایم که چه به سرشان می آید ، تنها مینویسمشان ، تنها، می نویسم شان . ونمایشعری که می خوانید تکه ای از وجودم از تن صبورم ، از دستهای نگون بختم جاری شده است ، که البته به صورت نیمه اینجا می نویسمش و نشر کاملش بماند در جایی دیگر :
Feminize On The Verge Of a Nervous Breakdown
زنانگی در آستانه فروپاشی عصبی
[شخصی ، در سیاهی مطلق به طوری که جنسیتش مشخص نیست ، وهمواره با دستانش اعضای بدنش را لمس می کند ، به جلوی صحنه می آید و باصدایی بسیار بلند ،کمی وحشت زده ،و عصبانی خیره به تماشاگران میگوید:]
زنانگی در آستانه فروپاشی عصبی
[شخصی ، در سیاهی مطلق به طوری که جنسیتش مشخص نیست ، وهمواره با دستانش اعضای بدنش را لمس می کند ، به جلوی صحنه می آید و باصدایی بسیار بلند ،کمی وحشت زده ،و عصبانی خیره به تماشاگران میگوید:]
*میخواستم بدونم دندون قسمتی از ماست مگه نه؟ مثل قسمتی از شخصیت ما ، یادمه تو روزنامه خوندم ، یه مردی دستشو تو تصادف از دست داد و می خواست که اونو بده براش دفن کنن ، مسئولین امتنا کردن ، دست سوخته شد] مکث[ و خاکستر شد . نمی دونم اونا از دادن خاکسترش ممانعت کردن یا نه ؟ و اگه این کارو کردن به چه حقی. دقیقا از چه لحظه ای یه شخص از چیزی که فکر میکنه هست دست می کشه ؟ مثلا یکی دست منو قطع می کنه من می گم من و دستم اون یکی دستم هم قطع می کنه من میگم من و دوتا دستم ، دل و روده ، کبدم و بیرون می کشه ، و من میگم من و روده هام ، و حالا اگه سرمو از تنم جدا کنه من می گم منو سرم ، یا منو اندامم؟ سر من چه حقی داره که به خودش بگه من؟ چه حقی ؟ می بینی کشمکش هام همیشه اونقدر مهم بودن .
كه دستام به خونِ خوشيم آلودن
به خونِ ريش داشتن، به خونِ سي بيلم
به يك عذابِ زن نشده ، درون زنبيلم
به خونِ رنگ های مرده ي كفِ حمام
به همنواييِ اركسترِ النگوهام
به يك تشنج مايوسِ شکلِ بابايي
و گريه كردنِ من در اتاقِ مامايي
به دردِ قائده داری که در تنم جاریست
و زخم های زبانت که زخم ها کاری ست
به دستهای بریدم و جایشان به تنم
به عشق بازی تو با ادامه ی بدنم(1)
به خونِ ريش داشتن، به خونِ سي بيلم
به يك عذابِ زن نشده ، درون زنبيلم
به خونِ رنگ های مرده ي كفِ حمام
به همنواييِ اركسترِ النگوهام
به يك تشنج مايوسِ شکلِ بابايي
و گريه كردنِ من در اتاقِ مامايي
به دردِ قائده داری که در تنم جاریست
و زخم های زبانت که زخم ها کاری ست
به دستهای بریدم و جایشان به تنم
به عشق بازی تو با ادامه ی بدنم(1)
[ در همان سیاهی مطلق صحنه عوض می شود ، یک قاضی در جایگاه خود وسط صحنه روبه روی تماشاگران نشسته است تاریکی با نوری که بالای سر قاضی است روشن تر شده است ، در کنار قاضی شخصی مکرر روی دستگاه تایپ، بسیار محکم و بی وقفه می نویسد، حتی زمانی که کسی صحبتی نمی کند، شخصی در سمت راست صحنه در جایگاه نشسته است که نقابی بر صورت دارد و در سمت چپ صحنه شخص دیگری با نقاب نشسته است به صورتی که جنسیت هیچ کدامشان مشخص نیست شخص سمت چپ همواره اعضای بدن خود را لمس می کند ]
قاضی : ممکنه دلیل مستدل خودتونو اعلام کنید؟
شخص سمت راست : [بدون هیجان و با صدایی مایوس]دلیل قانع کننده؟
شخص سمت چپ : [همزمان با شخص سمت راست با صدایی بلند و عصبی] یه دلیل قانع کننده.
قاضی : بله قانع کننده .
[چند لحضه سکوت ، تایپیست همچنان می نویسد]
شخص سمت راست : [با چشمانی خمار خیره به شخص سمت چپ] ازدواج ما به وصال نرسید
شخص سمت چپ: ناتوانی جنسی [مکث] به وصال نرسید.
[چند لحضه سکوت ، تایپیست همچنان می نویسد ، شخص سمت چپ خیره به شخس سمت راست حالات عصبی اش بیشتر شده]
قاضی : آیا اظهارات ایشون رو تایید می کنید
شخص سمت راست : [از جایش بلند میشود] وقتی با هم دیگه آشنا شدیم
شخص سمت چپ : و [مکث] وقتی ازدواج کردیم
شخص سمت راست : [ با لحنی لوس و با حرارت] با همدیگه سکس داشتیم [انگار می خواهد ادامه دهد][قاضی با دست می خواهد به او بفهماند که نیازی به توضیح بیشتر نیست]
شخص سمت راست :[ با اضرابی توام با عصبانیت در حالی که اعضای بدنش را آرام تر لمس می کند و هی میخواهد روی صندلی بنشید اما بلند می شود ، جلو می آید] پس عدالت کجاست ؟ چون نمی تونم خوب بگم به دلایل من گوش نمیدید [مکث] توجه نمی کنید.
قاضی : شما از من چی می خوایید؟
شخص سمت راست : [مکث ، دستهایش را روبه چشمهایش میگیرد ، بعد سرش را لمس می کند ] العان من کاملم ، عالیجناب من وقت می خوام تا خودمونو نجات بدم [مکث]چون مطمئنم که بین ما [به شخص سمت راست خیره می شود] یعنی ، یه شب من آماده شده بودم تا ، از آینه نترسم ، همه چیز داشت فرق می کرد ، خستگی همه ی جونمون رو گرفته بود...
قاضی : اونشب شما سکس داشتین؟
شخص سمت چپ : [در حالی که نیم خیز می شود وبعد آهسته از روی صندلی بلند می شود] عالیجناب عذر می خوام ...
قاضی : آیا شما ایشونو دوست دارین؟
شخص سمت چپ : …
۱۴۴ نظر:
سلام حامد جان
شما شرابط خاص شعري و قالب انعطاف پذيري داري.
با اندك شعري به روزم
با تشكر ميرزاها
سلام
ممنون آقاي داراب
خيلي طول كشيد تا خوندمش
مخصوصا پارت آخر!
سلام استاد
خوشحالم توی این روزهایی که می دونم حالتون اصلا خوب نیست می نویسید. توی کارگاه درباره ی رومر خیلی چیزها ازتون آموختم این جا هم یاد آوری خوبی شد . دانشکده را تنها گذاشتین ما دلتنگتان هستیم .و البته بابت نمایشعر باید بگم خیلی عالی بود. خیلی
شما دعوتین به خوندن رمان فیس بوک
http://www.4shared.com/document/3Dg5Xivg/facebook.html
سلام عزیز
تشکر از خبرتان
خواندم ولذت بردم
دستتان درست
همین
.
سلام عزیز
تشکر از خبرتان
خواندم ولذت بردم
دستتان درست
همین
.
سلام رفیق... شعرتو دوست داشتم...
تصویر غریبی داشت....
خوندمت کامل/ ممنون که خبر دادی
فدایی داری
سلام ودرود
از دعوت شما ممنون
سیو کردم تا سر فرصت و با حوصله
کامل و جامع بخوانم
در پناه حق
درود،
با عرض پوزش! این نمای شعر چیزی فراتر از سطح درک اینجانب بود و خب چیزی نفهمیدم!
ولی از دیگر مطالب بهره ای دو چندان بردم!
بدرود
استاد گرامي و عزيز سلام
اين بار هم گرچه خيلي دير اما باز ندانسته هايمان را با مطالبت كامل كردي . بسيار ممنون از اينكه اطلاع داديد تا بي بهره نمانيم. روز كنفرانستا در دانشگاه علامه هم بنده حضور داشتم و كاملا صحبتهايتان را گوش دادم ببخشيد كه شلوغ بود و نتوانستم از نزديك عرض ادب كنم.
سلام
همیشه مطالب متنوع و مفیدی رو اینجا می خونم
از همه ی بخش ها استفاده کردم
ممنون
ازآشنايي بادنياي آثارتان،كه سويه هاي
گوناگوني دارد،وچندوجهي پيش مي رود،
خرسندم،حتما دوباره پس ازاين سلام سر
خواهم زد،ودرنگ بيشتري خواهم داشت،
پاينده باشيد.
تمام و کمال مطالعه کردم البته به لطف فایل pdf که گذاشتی ، دوست دار همیشه ات
به درد های پس از تو که در تنم جاری ست / و زخم های زبانت که زخم ها کاری ست.
سلام حامد عزیز!
چقدر کامنت گذاشتن برای شما سخت است!
ولی پست بسیار پر بارت راخواندم
ممنون از دعوتت
مثل همیشه عالی بود
سلام دوست عزیز ممنون از حضورت
مطالبت را با دقت خواندم وبا اشتیاق دوست دارم شما را لینک کنم. شما هم دوست داشتید با همین عنوان لینک بفرمایید.خوشحال سدم از آشنایی با شما نویسا باشید.بدرود
حامد عزيز سلام
واقعا استفاده كردم و به دلم نشست
مخصوصا نمايشعر زيبات كه هنر قلمت رو واقعا به رخ كشيدي با اين متن
شايد بعضي ها از لغات به كار رفته در نمايشعرهات خوششون نياد ولي به نظر من اين نوشته ها به روح و قلم خود تو وابسته است و نميتونه به دل نشينه...
"به عشق بازي تو با ادامه بدنم"
نوشيدم و لذت بردم
ممنون از دعوتت
امیدوارم روزی بیاد تا بتونیم کارای شما رو توی تئاتر شهر ببینیم...
بسیار سلام
بوسخند به www.boskhand.blogspot.com انتقال یافت.
سبز باشید
سلام حامد داراب عزیز
ذخیره ات کردم تا بخونم... و تشنه ی خوندن یه مطلب خوبم که میدونم اینجا خواهم خواند...
متاسفانه فیلتر شدم...
سلام حامد داراب عزیز
ذخیره ات کردم تا بخونم... و تشنه ی خوندن یه مطلب خوبم که میدونم اینجا خواهم خواند...
متاسفانه فیلتر شدم...
سلام حامد داراب عزیز
ذخیره ات کردم تا بخونم... و تشنه ی خوندن یه مطلب خوبم که میدونم اینجا خواهم خواند...
متاسفانه فیلتر شدم...
سلام حامد داراب عزیز
ذخیره ات کردم تا بخونم... و تشنه ی خوندن یه مطلب خوبم که میدونم اینجا خواهم خواند...
متاسفانه فیلتر شدم...
سلام حامد داراب عزیز
ذخیره ات کردم تا بخونم... و تشنه ی خوندن یه مطلب خوبم که میدونم اینجا خواهم خواند...
متاسفانه فیلتر شدم...
سلام و اینا...
استفاده کردم برادر
حسرتش واسه ما میمونه همیشه...
تا بعد
ممنون سر زدید
می خوانم وممنون از دعوتتان
سلام بزرگوار صمیمی
...........
..........
حضور ساده ودلنشینت دراین عصر دلتنگی ها ...مایه آرامش ..و باعث تعالی
و نواندیشی بیشتر در شعر هایم خواهد بود ..از حسن نظر وصمیمیتت..ممنون
مهربان همدل...به خلوت تنهائیم خوش آمدی....عزیز صمیمی.
زندگی وسعت عشقی ست..فقط با من وتو....
فصل پاییــــــز چه زیباست شکوفــــــا من وتو
می شود یــکدل ویـکــرنگ وصمیــمـی باشیم
هرچه کمتـــــر شود این فاصــله ها تا من وتو
سلام
3 بار اومدم تا تونستم همشو بخونم
قلم نوشتاری خوبی داری
از دغدغه ها نوشتن حتی برای منه مخاطب تاثیر خوبی داره
ماجرای ارشاد هم که نه فقط برای سینما بلکه تمام رشته های هنری همین بساطه
به هم نوایی ارکستر النگوهام
سلام
ممنون از دعوت خیلی خوب بود مخصوصاً ویلیام فاکنر
درود.
از اینکه اینجا را نشانم دادی ممنونم.در این روزهای سیاه.....
بر میگردم و برایت حرف خواهم داشت.
به پیوندهایم اضافه شدی.
سبز باشی.
تنها کنار این کاج بینشان
امن است
در شهر ِ آتشگرفته.
.
.
.
.
.
.
.
دعوت به مراسم نقد و بررسی "تقویم عقربهدار ماههای بهار"
با حضور مهرنوش قربانعلی، شیوا فرازمند و آرش نصرتاللهی
سلام حامد عزیز
خوبی برادر
مطالبت رو کامل مطالعه کردم
خیلی برای واژه هایی که می نویسی و ما رو سرشار می کنی از همون حس های کم یابی که همیشه آرزوشو داریم، خوشحالم .
پسر اینجا قابل تستایشه
بخصوص نمایشعر ابتداش خیلی محشره خیلی خوبه ، مطلبی که برای اصغر خان فرهادی هم نوشتی خیلی کوتاه و مفید بود بخصوص اون روزنامه ی کودتایی
حامد عزیزم خیلی منونم بابت اینکه هستی و به ما دلگرمی می دی
سلام
ببخشيد دفعات قبل نتونستم كامنت بدم چون وبلاگتون دير بازمي شه
به هرحال خوندم ممنون
ممنونم از اطلاع رسانی. تا جایی که شد خواندم .مطالب جالبی رو گذاشتید .شعر رو هم خوندم به نظرم خوب بود.
اگر پست ها کوتاهتر باشه به نظرم بهتره.
موفق باشید!
سلام ممنون از دعوتتان مثل هميشه پر بار و عالي بود
سلام حامد جان هیچ وقت نتونستم برات کامنت بذارم امیدوارم این بار موفق بشم
پستت عالی بود وبه روزم
سلام
ممنون بخاطر دعوت
و پوزش بخاطر تاخیر
از تمام مطالب استفاده کردم
.
.
.
.
داغووووونم
در آستانه ۲۱ آبان سالروز ميلاد شاعر بزرگ ملي
« نيما يوشيج »
در پاسداشت پدر شعر نوين ايران
به كمپين حاميان "روز شعر نوين ايران " بپيونديد .
www.hojum.com
سلام
از حمایت بی دریغتان سپاسگزارم.
درود بر شما
مدتها در زمان گم شدم
ویلیام فاکنر محشر بود
به من هم منت بذار
درود حامد
رفيق با اينكه هنوز نتونستم و ندونستم كه اين مقوله رو تو ي چه حوزه و تقسيم بندي ميشه قرار داد اما به اسوني اب خوردن ميتونم ازش لذت ببرم
بماني.........................سبز
درود حامد
رفيق با اينكه هنوز نتونستم و ندونستم كه اين مقوله رو تو ي چه حوزه و تقسيم بندي ميشه قرار داد اما به اسوني اب خوردن ميتونم ازش لذت ببرم
بماني.........................سبز
درود بر حامد عزیز
بسیار بسیار عالی بود
بخصوص تیکه هایی که به وزارت انداختی
سلام آقای داراب
عذرخواهی از تاخیر .
باور بفرماییداین وب ؛ از معدود وب هایی است که بروز شدن اش به وجد ام می آورد .ممنون ام .
فایل را دانلود کردم ، برمی گردم .
با احترام
سلام بچه جون فکر نکن ما نمیدونیم تو رفتی توی وبلاگی حالا نمیدونم کی ولی رفتی اونجا به رهبر با اون دهن کثیفت توهین کردی پس حواست جمع باشه و دفعه اخرت باشه کوچولو.یاعلی
سلام
بعد از مدت ها با یه کار جدید به روزم
باتشکر از حضورتون
سلام
بعد از مدت ها با یه کار جدید به روزم
باتشکر از حضورتون
آن طرف هیچکاک اگر دارند
ما جواد شمقدری داریم!!!
شعر طنزی که ماه مبارک سال پیش در محضر آقا ، خوانده شد و اقای شمقدری هر چه دارد ؛ هر پستی که دارد ، مدیون همین بیت است !!!!
ممنون جناب داراب از بزرگواری تان .
این پست را کامل خواندم و تعمق کردم.بدون هیچ بده ، بستانی و بدون هیچ تعارفی ؛ از منصفانه بودن نوشته ها و دقتی که نویسنده صرف آنها نموده خرسند شدم .
نمایشعر این پست صمیمانه دلنشینم بود .خصوصن که صدا ها در ذهن من ِ مخاطب می توانست مرد یا زن اش انتخاب شود.
جای خالی غزاله ی علیزاده ی عزیز ؛ همین طور صحنه ی پیش چشم ام از فیلم حسن کچل ِ حاتمی بزرگ ، خاطره انگیز و تاسف ناک بود .جای بعضی ها با هیچ چیز پر نمی شود .
من هم فکر می کنم : بشر در کدام زمان سرگشتگی نداشت ؟!!!!!
با احترام
درود آقای داراب عزیز
با عشق و احترام تمامی مطالب منهای ماشین هملت را خواندم ..همیشه مایه افتخار و دلگرمیست مطالب وبگاه شما،
نمایشعر ها هم اولین تجربه خوانشش برای من در وبلاگ شما اتفاق فتاد...خوشحال می شوم متن کامل شده را برای خوانش در وب بگذارید
قاصد روزان ابری داروگ
کی می رسد باران؟
سلام جناب داراب واقعن سخته براي شما كامنت گذاشتن . لذت مي برم از خوندن نوشته هاتون و بيشتر مي آموزم خدا رومر رو سر پل صراط شفيع ما قرار بده رفيق . خوشحال ميشم به من سر بزنيد در وبگاه خرس با ده حكايت به روزم بدرود تا درودي ديگر
سلام جناب داراب واقعن سخته براي شما كامنت گذاشتن . لذت مي برم از خوندن نوشته هاتون و بيشتر مي آموزم خدا رومر رو سر پل صراط شفيع ما قرار بده رفيق . خوشحال ميشم به من سر بزنيد در وبگاه خرس با ده حكايت به روزم بدرود تا درودي ديگر
سلام
برام جالب بود که از غزاله علیزاده اینجا بخونم
مرسی دوست من
فقط کاش پستهات کوچکتر و خلاصه تر باشه
خیلی خیلی طولانیه
لذت میبرم از خواندنت
به روزم
دارم از قصد تو روحم اسید نیتریک میریزم
چقد من با خودم خوبم، چقد تحسین برانگیزم
آورین! ماژالله
جشنواره شعر فجر
به منظور ارتقاي سطح كيفي شعر و گسترش هرچه بيشتر آن ،به عنوان پشتوانه فرهنگي و ثروت ملي،پنجمين چشنواره بين المللي شعر فجر برگزار مي شود.
اميد است شركت فعال و موثر كليه عزيزان شاعر ، باهر گرايش ، سليقه و سبك شعري موجب بالندگي هرچه بيشتر اين هنر ملي گردد.
اين جشنواره كاملا رقابتي است و تمام سنين، مضامين، قالب ها و حوزه هاي شعري (سنتي،نيمايي و سپيد، سرود و ترانه) و بخش ويژه كودك و نوجوان را در بر مي گيرد.
بديهي است ارزيابي براساس آثار ارسالي خواهد بود و از برگزيدگان در مراسم اختتاميه تقدير شايسته اي به عمل خواهد آمد
شرايط شركت:
ارسال مجموعه هاي شعر منتشر شده در فاصله زماني 1388و 1398 يا حداقل 10 و حداكثر20 صفحه شعر (از تازه سروده ها) در هر يك از بخش هاي موردنظر شاعران تكميل و ارسال فرم شركت در جشنواره به ضميمه يك برگ تصوير شناسنانه يا كارت ملي
لینک فرم ضمیمه:
http://ibna.ir/images/docs/files/000083/nf00083419-1.JPG
مهلت ارسال آثار: تا پايان آبان ماه 1389
نشاني دبيرخانه : تهران،خيابان شهيد مطهري،خيابان قائم مقام فراهاني،خيابان فجر،پلاك 7 ،طبقه چهارم
تلفن:88342979 نمابر:88861324
سلام
مهربان
نوشته هايتان سرشار زندگي است.
تجربه بسيار جالبي خواندم.
دست مريزاد
سلام حامد داراب عزیز
وبلاگ قبلی ام فیلتر شد...نمی دونم آدرس جدید دادم یا خیر...
در هر صورت منتظرت هستم همین حوالی...
به دستهای بریدم و جایشان به تنم
به عشق بازی تو با ادامه بدنم...
ممنون از دعوتتون...عالی بود
ممنون حامد عزیز
لینکت با افتخار اضافه شد...
با درود
دست مریزاد و دم تان گرم.
تازه سخن بروزست با "پس از عشق"
و چشم براه دیدار شما عزیز بزرگوار
بعضي شبا به يادتو اشك توي چشمام جمع ميشه/ميگم دلم آروم بمون يااون مياديانميشه/دلم آروم وبيصدا توتنهاييش داد ميزنه/هيچكي نميفهمه ولي اسمتو فريادميزنه/كاشكي نگات براي من يه معناي تازه اي داشت/كاشكي دلت براي من يه گوشه اي يه جاميذاشت/شعرميگمو خوب ميدونم هيچوقت بهت نميرسم/ولي بدون بي عشق توبه آخرخط ميرسم...رها
بعضي شبا به يادتو اشك توي چشمام جمع ميشه/ميگم دلم آروم بمون يااون مياديانميشه/دلم آروم وبيصدا توتنهاييش داد ميزنه/هيچكي نميفهمه ولي اسمتو فريادميزنه/كاشكي نگات براي من يه معناي تازه اي داشت/كاشكي دلت براي من يه گوشه اي يه جاميذاشت/شعرميگمو خوب ميدونم هيچوقت بهت نميرسم/ولي بدون بي عشق توبه آخرخط ميرسم...رها
شاعر عزیزم سلام
اینجا کافه رمنس است و جای بزرگت خیلی خالیه ، مطالبت رو پشت هم درست همون جوری که نوشتی خوندم راستی هیچ دلیلی برای انتخاب این دیالوگ از علی حاتمی ندیدم قبلاها با دیالوگ های بهتری آشنامون می کردین انگار ، خوب شاید دلیل شما دلیل محکمیه حتما همین طوره برامون شرحش بدین چون می دونم بی دلیل انتخاب نمی کنین ، راستی از حضور تون جشنواره ی رشد هم تعجب کردم ، ولی حرفهاتون رو بعدا وقتی شنیدم خیلی خوشحالی کردم ، مث العان که خیلی خوشحالم به خاطر وجود حامد داراب عزیز ، خیلی خوشحالم به خاطر اینکه هنوز هم مینویسه ، مشتاق دیدار ، در همین زودی ها . مخلصتان
سلام
بعد از مدت ها بروزم
شبی که مرد
ترک خورد
و خرد گشت
وبریخت
منتظر نگاهتون
بیاین سرافرازم میکنین
یا علی
سلام
بعد از مدت ها بروزم
شبی که مرد
ترک خورد
و خرد گشت
وبریخت
منتظر نگاهتون
بیاین سرافرازم میکنین
یا علی
سلام.
به روزم:
بیا حالی بده با آن رباعی های ابرو با
ول کن بی تو جنوب جای من نیست
#با احترام دعوتید.
تا بخوانیدم منتظر خواهم ماند
سلام دوست...
و باز هم «غزل پست مدرن» به روز شد
در وبلاگ جدیدم به روزم
به خانه ام بیا
بی چراغ یا با چراغ...
منتظرت خواهم ماند
سلام حامد داراب عزیز
به روزم تا ادبیات خودش پیش ببرد...
سلام جناب داراب
بروزم و نظرات ارزشمندتان را ارج می نهم .
با احترام
قربان مهربانی حامد عزیزم
آن مطلب را خواندم
و غرق تشکر و سپاس شدم
این روزها کمی شلوغم
وگرنه دلتنگ دیدارم
بدجووووووری...
چه كسي خواهد ديد
مردنم را بي تو ؟
بي تو مردم ، مردم
گاه مي انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي مي شنوي ، روي تو را
كاشكي مي ديدم
"حميد مصدق"
###
سلام دوست عزیزم
به روزمو منتظر حضور شما
[گل]
سلام رفیق خواندمت
سلام حامد عزيز
خواندم
و
لذت بردم
حامد داراب سلام
اشک معشوقت را به شیشه کردند؟
حالا خوب است که چند وقتی به اینجا سفر کرده ای
خوب است
سلام عزیز
اینجا که می آیم همیشه چیزهای جدیدی برای یاد گرفتن هست
در مرود نکات تاسف برانگیزی که شاهدش هستیم قبلا با هم حرفیده ایم
و تکرارش صرفا کاممان را مجددا تلخ می کند اما بایست گاهی وقتها آنچه که سینه را می سوزاند به لب آورد حتی اگر که لب بسوزد
موفق و پیروز باشی
سلام
به روزم و منتظر قدم های سبزتون
درود بی پایان بر شما
با "چکامه" در انتظار دیدار دوستان ام
هنرمند عزیزمان چه طور است
حامد عزیز بار دیگر به روز هستم با نقدی تاثیری بر روی مجموعه شعرت باشد که گوشه از محبت هایت را جبران کنم . راستی صدایت را طول سه شب متوالی پشت هم و پی در پی در رادیو شنیدم و البته حرف هایت را ، بر سر آنچه سینمای ایتالیا گفتی بسیار صحبت دارم ای کاش کمدی ایتالیایی را هم به میان می کشیدی مگر کسی می تواند از سینمای ایتالیا حرف بزند و از کمدی دلارته صحبت نکند؟
مرسی که سر زدین...و ممنون از لطفتون!
خوبی حامد عزیز؟
دلتنگم
راستی امشب با شعر میام
اینبار به تو سلام
شنیدم داروگ خواندی
(قاصد روزان ابری داروگ کی می رسد باران ؟ )
آمدم یادی کرده باشم
قربانت
چطوری مرد؟؟
وقتی شنیدم خشم و هیاهو رفته برای لابراتو.. خیلی خوشحال شدم واست ، راستشوبخوای خیلی نگران فیلمت بودم، مقل یاسر نشی یه موقع ، راستی برای این آمدم که هم اینارو بنویسم و هم بگم چرا به ایمیلم جواب ندادی ؟ متن کامل هملت رو به فرانسه برات فرستادم ؟ همون باز نویسیه رو می گم ، من مایلم اسمشوبزاریم (هملت 21) مطالبی هم که استاد سمندریان ذیل پرونده نوشتن رو هم فرستادم . باز هم منتظرم
دلتنگم
مرسی حامد داراب عزیزم
شما همیشه به من لطف دارید...
http://samuelkaboli.com/home/?page_id=220
درود فراوان عزیز بزرگوار
پیوست یک غزل تازه دارد
درود فراوان عزیز بزرگوار
پیوست یک غزل تازه دارد
خوبی عزیز؟
قربان مهرت
تو خودت در شعرت
بسیار زیبا سروده بودی...
حتما
اگر حرفی بود
خواهم گفت برادرجان
اومدم با هذيان بي موقع سر كلاس زبان تخصصي ..
دريابيد منو ...[گل]
سلام آقای داراب عزیز.
امیدوارم خوب باشید.
بعد از 7 ماه از خواب اصحاب کهف بیدار شدم و به روزم...
با کلی حرف و...
ببخشید که اینبار بر خلاف عادت همیشگی اطلاع رسانی صرف کردم...
شاد و سربلند باشید...
در ضمن منتظر نقد شدن به بی رحمانه ترین شکل ممکن هستم.
تا بعد...
احوال شما؟
مقاله ای را از پژوهشکده زبان های خارجی دانشگاه آکسفور در مجله ی لندن آرت مطالعه می کردم که به بخشی از زبان شناسی در تئاتر پرداخته بود و کتاب شما و خانم دکتر تهرانی را هم مورد بحث قرار داده بود فایل اسکن های آن صفحاتی که مربوط به جنابعالی بود را به ایمیلتان فرستادم . قدیم ترها ، با دوستان دوست تر بودید ها؟
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آنکه بانک آید روزی
کای بیخبران راه نه آن است و نه این
این رباعی بیربط رو نوشتم
که بگم :
به روز شدم
و منتظر نقد و نظر دوستانم هستم
سلام
با احترام و سپاس
مهسا زهیری
سلام حامد عزيز
من دوباره برگشته ام به دنيا
به زندگي
به شعر
بيا وبلاگم
منتظرت هستم
سلام و سپاس
قدم رنجه کردید به این کلبه درویشی من یک لا قبا...
قلمتان توانا
سلام
***
به روزم
پس از مدت ها
با:
1-تصاویر سمینار غزل متفاوط
2-دانلود چند کتاب الکترونیکی
3-مطالبی از فروغ فرخزاد و سهراب سپهری
و
4- غزلی که آب از سرش گذشته است.
با احترام دعوتید برای نقد و بررسی
بی صبرانه منتظر نظرات ارزشمند شما هستم.
راستی یلدا هم مبارک
[گل][گل]
وظیفه بود حامدجان...
سلام و
با سرود نیایش در انتظار حضور سبز دوستان ام.
سلام حامد جان داراب
به شدت ارادتمنديم رفيق
گزینه ای از اشعار ویلیام کارلوس ویلیامز و ابژکتیویست ها در اين لينك موجوده كه يك شعر هم ترجمه ي بنده ي حقير :
http://en.calameo.com/read/00041811394069e27b5cc
حامدم؟
خونه نیستی؟
صفحت اینجا سخت لود میشه
اینترنتش دایل آپه
ببخشید دیر اومدم
ولی اومدم
همه رو خوندم
راستی به پگاه آهنگرانی چی چی گفته بودی؟(عصبانیم)
ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حامدم؟
خونه نیستی؟
صفحت اینجا سخت لود میشه
اینترنتش دایل آپه
ببخشید دیر اومدم
ولی اومدم
همه رو خوندم
راستی به پگاه آهنگرانی چی چی گفته بودی؟(عصبانیم)
ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام حامد جان
ممنونم از لطفت
این حرفها چیست
هنوز داشتم لینکها را جابجا می کردم که دیگر وبلاگم حذف شد
و کلی از لینک ها یم هنوز مانده تا وارد بشود
ممنونم که تذکر دادی
همین الان لینکت را اضافه می کنم
با احترام
آقا دیشب جایت خالی بود بچه ها بهانه می گرفتند که توی این مونولوگ خونیه لعنتی جای حامد داراب خالیه و قتی نباشی انگار مونولوگ خونیه واقعا لعنتیه .
ادبیات فیلترشدنی نیست!
بعد از فیلتر بی دلیل وبلاگم
به خانه ای جدید کوچ کرده ام
www.havakesh14.persianblog.ir
منتظر شما هستم
و پیشاپیش
از همه ی دوستانی که لینک وبلاگ مرا
در وبلاگ هایشان
به آدرس جدید تغییر می دهند
سپاسگذارم
به امید جهان بی دیوار
بی فیلتر
و سرشار از عشق و ادبیات...
سلام
دوست فرهیخته جناب اقای حامد داراب
در ادامه ی سلسله فراخوانهای نقد و نظر ، شما را به بازخوانی و نقد شعری ازخانم "ناهید عرجونی" دعوت می کنم
وقتی که برای درج نظر می گذارید نوری است که مسیر نوسرایی را روشن می کند
با احترام
سلام
دوست فرهیخته جناب اقای حامد داراب
در ادامه ی سلسله فراخوانهای نقد و نظر ، شما را به بازخوانی و نقد شعری ازخانم "ناهید عرجونی" دعوت می کنم
وقتی که برای درج نظر می گذارید نوری است که مسیر نوسرایی را روشن می کند
با احترام
دوست فرهیخته و هنرمند عزیز. با این همه که جنابعالی بنده رو خجالت می دید اگر از عرق شرمندگی سیل بلاگر رو برد شاکی نشیدها!
و شرمندگی مضاعف اینکه هنوز فرصت نکرده ام تمام خواندنی های این خانه را مرور کنم. هر کدام حالی خاص دارد که من جفا می بینم بر نویسنده، اگر همه را روزنامه وار از نظر بگذرانم.
اما نوشته کوتاهی که به دهه هشتاد اشاره داشت و جمله آخر علی الخصوص...
سکوت می کنم که همان کلام آخر گویای همه چیز است. اما اگر سالها بگذرد و من موی سپید کرده به این روزها بنگرم،اگر باشم که بنگرم، برای نوه هایم از سال های هشتاد و درد گفتنی زیاد خواهم داشت.
قلمتان توانا و دستتان پر برکت.
درباره الی در
بی راهه هم راهی ست ...
حامد جان مردم تنا خانه توست دعوت نمي خواهد هر چند من به وبت آمدم اما نتوانستم صفحه نظرات را باز كنم
به هر حال ممنون كه سر زدي و خواندي
سلام دوست عزیز
با یک ترانه منتظر حضور ارزشمند شما
هستم
[گل]سلام
[گل] آپم
[گل]گذري
[گل]نيم نگاهي
[گل]نظري...
استاد گرامی
حامد داراب عزیز
ضمن عرض سلام ، گلایه ای از بی وفایی تان در حق این شاگرد کوچک دارم چرا یادی از من نمی کنید من بارها تماس گرفتم و بارها اس ام اس دادم و بارها میلی فرستادم و حالا هم آمده ام تا کامت بگذارم نکند خدایی نکرده من نا خواسته باعث ناراحتی شما شدم ، سه جلسه ی پیاپی هم هست که به کارگاه تئوری تئاتر خودتان تشریف نمی آورید و ما فقط مطالب گذشته را مرور می کنیم ما را نگاهی بی اندازید ای خورشید تابان ...
حامد داراب یعنی حامد داراب عزیزم
جایی برای گم شدن نیست
حتی سکوت هم
پنهانم نمی کند
وقتی که می خواهم گم شوم
و تو
با چشم های خودم
نگاهم می کنی
-----------------------
راستی عزیزم سینمایمان را تنها گذاشته ای؟؟؟!!!!
سلام
با "حبس ِ نفس" به روزم...
بخش موسیقی: 5 قطعه از آلبوم "مادران زمین" حسین علیزاده و هم آوایان
بخش فیلم : معرفی 5 فیلم از سینمای کلاسیک ژاپن
بخش کتاب : معرفی 5 کتاب ؛
بخش فوتوبلاگ: بالا آورده هایم!
و بخش شعر: دو شعر قدیمی...
قابل بدونید و سری بزنید،در غیر اینصورت بابت اشغال فضا حلال کنید...
درود بر شاعر بزرگ
سلام
نمایشعر قشنگی بود، لذت بردم...
کاش می شد گفت:زندگی دست تو است، دوست داری "باش"، و اگر می خواهی "خبر" مرگ خودت را بنویس، ولی افسوس که من مجبورم، سرنوشتم را دنبال کنم...
حامد جان
مجله ی (پاریس هنر) مقاله ی شما را در باب تخیل در استاکیسم منتشر کرده است ، متن اسکن شده اش را به میلتان می فرستم ، البته اینبار با روی جلد.
.
ین وبلاگ از هفته ی بعد، تند تند به روز خواهد شد
شاید حتی هر روز
از دفعه ی بعد بدون خبررسانی منتظرتان هستم!
با
3 شعر
زنی برهنه تر از شیشه...
ف ی ل ت ر شدنم در شب یلدا
(ممنونم از دوستانی که آدرس وبلاگ را در لینک های وبلاگشان تصحیح کرده اند)
تهدید با چاقو در دانشکده ی حقوق
چند لینک خواندنی
و
دستــــــه ی تبــــــــر!
.
سلام جناب داراب
ممنون از تشریف فرماییتون
بسیار بسیار شادم کردید
شما رو لینک کردم
همیشه سبز و شاد و تندرست باشید
بابک حمیدیان
هوالعلی
سلام دوست
دلتنگم
مثل سکوت بین کلام های محبت
ودردهای من...
به روزم
با قولی که داده بودم
انتظارت را بارانیم
تاریکیم را چراغی مهمان میشوی؟
یاعلی
مرسی حامد جان
:)
سلام
به روزم و منتظر قدم های سبزتون[گل]
15 سال پیش همه چیز تمام شد
بوتیمار به روز است با 15سالگی شبنم سمیعی
و شعری از تمام روزهای خوب و بد !
.
.
.
بیصبرانه منتظرم!
www.shabnam2009.persianblog.ir
15 سال پیش همه چیز تمام شد
بوتیمار به روز است با 15سالگی شبنم سمیعی
و شعری از تمام روزهای خوب و بد !
.
.
.
بیصبرانه منتظرم!
www.shabnam2009.persianblog.ir
پشت این دیوار همه چیز هست . تو، من ، باد، دریا که همین نزدیکها دراز کشیده اند و زبانه می کشند تا پایت را لمس کنند. موهایت را باد می برد و چشم بر نمی داری از من که سرم را انداخته ام توی دامنت و دور را می نگرم و حرف نمی زنم که شاید نپرد و کسی رد می شود و می گوید سلام
سالهاست که انگار می شناسمت و تو را می خوانم
در مورد مقدمه هم به روی چشمم
"پنیر و پونه و پاییز" با شعر تازه ام به روز شد
و شما با احترام دعوتید به خوانش و نقد
ارادتمند
فیروزه
"پنیر و پونه و پاییز" با شعر تازه ام به روز شد
و شما با احترام دعوتید به خوانش و نقد
ارادتمند
فیروزه
.
بستنی قیفی کاله با طعم شکلات را هنگام مطالعه این سطور فراموش نکنید!
وقتی جوون بودم دوست داشتم هرکس دیگهای باشم به جز خودم. دکتر برنارد گفت اگر توی یک جزیره تنها بودم، مجبور میشدم به همنشینی با خودم عادت کنم. گفت باید با خودم کنار بیام. با تمام عیب و نقصها، ما خودمون عیب و نقصها را انتخاب نمیکنیم. اونا بخشی از وجود ما هستند و باید باهاشون کنار بیایم.
می خوام خواب باشم همه عمرموُ
غمت دست می شه تکونم می ده
یه آینه می ذاره جلو صورتم
منِ واقعیموُ نشونم می ده
آره من هیچ دوستی ندارم ولی هنوز از خودم متنفر نشدم !
پست نویسی به روز شد به هیچ رسمی به هیچ قراری
.
سلام
لی لی به روز شد
ممنون
لی لی
مرسی حامد جان
در اولین فرصت باید بیام همه ی وبلاگتو بخونم
بووووووووس
كابوس مي بينم ... نهان خانه م منتظرم كه بيدارم كنين[گل]
محضر دوست فرهیخته اقای حامد داراب
نوروز نود بر شما و عزیزانت مبارک
نخستین بار در بخش "نقد" ( آنات سایت تخصصی شعر کوتاه ایران و جهان)
دو نمونه از شعر کوتاه علی بابا چاهی در معرض نقد و جمع خوانی صاحب نظران فضای مجازی قرار می گیرد
از شما تقاضای حضور و اظهار نظر دارم
http://www.aanaat.com/
با کمال احترام
عه تا منصوری
فرهیخته ی گرامی اقای حامد داراب
ضمن تبریک سال نو و تقدیم بهترین ارزوی شادکامی
با احترام به جمع خوانی شعری از مریم حقیقت در بانکول دعوت می شوید
نظر شما فروز چراغیست که مسیر نوسرایی را روشن میکند
با احترام
سلام
ماشااله هزار...
چه همتی داری مرد
منصرف از محتوا فقط نوشتنش یه اراده و انگیزه ی جدی می خواد
خدا قوت قربان
به نامش
سلام [گل]
وبلاگ "ترانه های پاپتی" بعد از یک سال سکوت
با یک غزل، دو رباعی و چند شعر کوتاه به روزه و منتظر
خانه ام تو را می خواند ...
سلام به دوست خوبم
بعد از نه ماه با یک ترانه به روزم
و مثل همیشه منتظر نظر ارزشمند شما
امیدوارم دعوتمو قبول کنید و تشریف بیارید
منتظر شما هستم
سلام مرسی از دعوت آقای داراب عزیز
عالی بود مثل همیشه...
به من هم سر بزنید
با تشکر
:)
سلام
سلام
چه خوب كه يه جاي خوب پيدا شد واسه خوندن ... دل ما هم خوني شده بد جور !!! هي هي هي كابوس مي خوريم جاي چيز هايي كه ازمون كشيدن حروم زاده هاي محترم ... خدا يا اون ها رو حفظ كنه يا ريشه ي ما رو زود تر بزنه ... خدااااااااااااااا
سلام حامد جان.بالاخره از سد فیلتر گذشتم و اومدم به وبلاگت. مثل همیشه عالی بودی.می خونمت و لذت میبرم مثل سابق
در حال تجزيه شدنم . . به نهان خانه م بيا . . [گل]
ارسال یک نظر