۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

از تمام بهارهاي دنيا اين يك زشت ترين است 
يادداشت كوتاهي به مناسبت نوروز

از تخت بي جمشيد 
تا كوه بي فرهاد 
در جنگ بي سهراب 
يك نسل جان مي داد 


به نام پيشاني بي نقص و عميق ، به نام چشماني كه نگاهشان كردم  ، و دهاني كه به آن بوسه ميزنم ، براي امروز و براي هميشه ، به نام اميد به خاك سپرده شدن ، به نام خنده ايي كه ميترساند ، به نام شكوه استبدادي كه مايه ي خنده خواهد شد - ميشود - ، به نام شعارها در خيابان ، و رنگي كه دستهاي ما را به هم پيوند داد ، به نام مرداني كه در زندانند ، به نام زنان تبعيد شده ، به نام رفيقانمان كه شكنجه و قتل عام شدند چرا كه تاريكي  را نپذيرفتند ، مي بايد خشم را هدايت كنيم و شمشير را برافرازيم براي حفظ بي گناهان ِ همه جا تعقيب شده اي كه همه جا پيروز خواهند شد. 

حامد داراب . بيست و نهم . اسفند 1388


وبگاه حامد داراب/موسسه كارنامه
نشاني : خيابان ظفر بين نفت و مدرس خيابان فريد افشار كوچه نور پلاك ۲۴تلفن۲۲۲۷۲۹۱۷


پس بايد قبول كنيم كه به فاگ رفتيم ، همه چي تموم شده ، دارم فك ميكنم به اينكه ممكنه ديگه فرصتي پيش نياد ، و ما مجبور بشيم همه چيز و همين جوري بپذريم ، البته اين ما نيستيم كه تمومش ميكنيم چون خودمون راضي به اين تموم شدن نكبتي نبوديم


همه مردم دنيا راهبه اند
به بهانه جي دي سلينجر و زندگي گوشه گيرانه اي كه داشت.
"فكرشونميكنم ، عزم مو جزم كردم كه فكرشو نكنم" كه ديگه جروم ديويد سلينجر نيست
 
(1) طبقه همكف را مدير هتل در اختيار كساني گذاشته بود كه آبتني ميكردند ، در آنجا زني كه بيني اش را پماد اكسيد ِ رو ماليده بود همراه جوان وارد آسانسور شد. وقتي آساسانسور به راه افتاد جوان به زن گفت : ميبينم به پاهاي من زل زدين ، زن گفت : چي فرمودين ، گفتم ميبينم به پاهاي من زل زدين  ، زن گفت : عذر ميخوام من تصادفا زمين رو نگاه ميكردم  و رويش را به درهاي آسانسور كرد . جوان گفت : اگه دلتون ميخواد پاهاي منو نگا كنين نگا كنين اما ديگه خبر مرگتون دزدكي اين كارهارو نكنين زن بي درنگ به دختر متصدي آسانسور گفت : لطفا همين جا منو پياده كنين ، جوان گفت :من مثل همه دو پاي معمولي دارم و نمي فهمم چرا همه بايد بهشون خيره بشن، طبقه پنجم لطفا . كليد اتاقش را از جيب روپوشش بيرون آورد ، طبقه پنجم پياده شد طول راهرو را پيمود و وارد اتاق پانصد و هفت شد ، توي اتاق بوي تيماج چمدانهاي نو و مايع پاك كردن لاك ناخن مي آمد . به زن جواني كه روي يكي از دو تخت يك شكل خوابيده بود نگاهي انداخت ، سپس به طرف يكي از چمدانها رفت ، درش را باز كرد ، و از زير يك دسته شرت و زير پيراهني يك هفت تير خودكار كاليبر 7/65 ارتگيز بيرون آورد ، خشاب را در آورد ، نگاهي به آن انداخت ، سپس به جاي خود برگرداند ، ضامن را كشيد ، آن وقت جلو رفت و روي تخت خالي نشست ، نگاهي به زن جوان انداخت ، اسلحه را نشانه گرفت و گلوله را به شقيقه راست خود شليك كرد .
(2) من پشت به ويتيرين كردم و قدم زنان محله را دو بار دور زدم تا زانو هايم توانايي خود را پيدا كردند سپس بي آنكه جرات كنم نگاهي دوباره به ويترين بياندازم ، از پلكان بالا رفتم وارد اتاقم شدم و بعد مطلب كوتاه زير را به زبان فرانسه در دفتر ياد داشتم نوشتم : از اين پس خواهر ايرما را آزاد ميگذارم تا دنبال سرنوشت خود برود همه مردم دنيا راهبه اند . درست يا نادرست من ديگر هيچ گاه با خواهر ايرما تماس نگرفتم اما هنوز گهگاه خبر هايي از "بامبي گرامبر" به من ميرسد آخرين خبري كه دارم اين است كه كارتهاي عيد نوئل خود را تنظيم كرده اگر كيفيت كارش پايين نيامده باشد كارت هايش ديدني اند.
تا خبر رو شنيدم  بي وقفه به اين فكر ميكردم كه اولين آشنايي من با سلينجر كجا بود ، بي وقفه داشتم به چيزي فكر ميكردم كه اصولا قرار نبودم يادم بي افته ، شايد همين سال پيش بود كه در مبحثي كوتاه درباره ي سلينجر عزيز چند سطر نوشته بودم و اونجا هم خيلي مثل همه ي نوشته هايي كه در همه جاي دنيا درباره ي اون هست بيشتر انزواي تحسين برانگيز سلينجر متوجه ذهنم بود كه  فكر ميكنم علتش اين باشه كه راز گيرايي هنر اون هنوز كشف نشده  ،  هنوز كسي نفهميده چرا سلينجر وقتي با جيپ خودش از خونه بيرون ميرفته جز چند تا كلمه ي ضروري اونم براي خريدن غذا و روزنامه با خودش بيرون نميبرده، يا چرا توي نيو اينگلند  زير سايه ي صندوق پستي و شماره تلفني كه هيچ وقت هيچ كجاي دفتر تلفن شهري ثبت نشده بوده كسي گوشه ميگرفته كه همه حاضر بودن براي ديدنش يا منتشركردنش هزاران دلار پول پرداخت كنن. به هر حال آفريننده كتاب مقدس نوجوانانِ خيلي جاهاي دنيا، در ماهي كه به دنيا آمده بود از دنيا رفت درست مثل ارنست همينگوي و خيلي هاي ديگر، اما مرگ جروم ديويد سلينجر يك اتفاق بزرگ است ، اتفاقي كه تا چند وقت نويسنده را از زندگي معمولي باز ميدارد .


وبگاه حامد داراب/موسسه كارنامه
نشاني : خيابان ظفر بين نفت و مدرس خيابان فريد افشار كوچه نور پلاك ۲۴تلفن۲۲۲۷۲۹۱۷


دلشدگان
كاش اين دنيا هم مثل جعبه موسيقي بود همه ي صدا ها آهنگ بود ، حرفها ترانه
علي حاتمي1371
  
سفير كبير ::  فقط ضرب ميزني ؟ . آقافرج  ::  اونم نه به قدر كمال . سفير كبير ::  وقتي همسنگ استاد دلنوازي ، يقين يكه نوازي . آقا فرج  ::  بخت يارم بود ، و الا استاد در مقام همراهي به حد من ، اصلا من به حد ايشان نبودم و نيستم ، خوش اقبالي سبب اين توفيق شد بنده كمتر از اين حرفام ، جسارته اگه طبال نقاره خونه ام باشم ، و قت غذا نميزنم باساز شوخي ندارم .  سفير كبير ::   شايد همين توضيح چاشني مطبوعي ست برا صرف غذا ، چه شد داخل شدي به اين جمع دلشده . آقا فرج ::  از راه شكم ، سيرموني نداشتم ، شكمباره بودم ، راست روده ، به عشق خوردن شدم شاگرد چلويي ، مزدم سير شدن بود ، پلو سيرم نميكرد ، پلو ام برا حكم اجيل شيريني رو داشت و هله هوله فقط تليت باده آبگوشت ، حريف اين خك صاب مورده بود ، منم كشته قيمه بودم و آقا هلاك قورمه ، حاجي چلويي گفت جاي پلو خوري خونه ي اعيوناست . آقا فرج :: از راه شاگرد آشپزي پام وا شد خونه وزير وزرا ، يه شب كه خونه عيسي خان وزير مهموني بود نشسته بودم لب حوض به ديگ ساييدن ، صداي تا رو تنبك بلند بود ، حال خودم و نفهميدم ، چند سال پيشم تو بازار آهنگرا ، از غوغاي چكش و مس  به چرخ اومدم اونقدر چرخ چرخ عباسي زدم كه بيهوش افتادم زمين ، اونشب مهمون از ديگ ساييدن افتاده بودم به ديگ كوبيدن.


وبگاه حامد داراب/موسسه كارنامه
نشاني : خيابان ظفر بين نفت و مدرس خيابان فريد افشار كوچه نور پلاك ۲۴تلفن۲۲۲۷۲۹۱۷


كافكا و سينما 
در سال‌های جوانی فرانتس کافکا، سینما می‌رفت كه به جذاب‌ترین سرگرمی زندگی شهری بدل شود در شهر کافکا (پراگ) هر روز سالن سینمای تازه‌ای باز می‌شد و لایه‌های بیشتری از جامعه را جلب می‌کرد


سینما رفته رفته مرحله آزمونگری و تفنن را پشت سر می‌گذاشت و در کنار هنرهای شناخته شده، به عنوان "هنر قرن بیستم" مطرح می‌شد. روشنفکران و تحصیل‌کردگانی که قبلا سینما را به عنوان تفریحی سطحی و عوامانه تحقیر می‌کردند، هر روز عنایت بیشتری به سینما نشان می‌دادن. کافکای جوان سخت به سینما علاقه‌مند بود و در دوره بیست تا سی سالگی زندگی خود مرتب به سینما می‌رفت و درباره فیلم‌هایی که می‌دید، با دوستان و نزدیکان خود با شور و شوق فراوان بحث می‌کرد.زندگی‌نامه‌نویسان کافکا به این نکته اشاره کرده‌اند که با بلوغ شخصی و فکری کافکا از حدود سال ۱۹۱۳ علاقه او به سینما کاهش یافت. منتقدان درباره علل رویگردانی کافکا از سینما بحث و تحقیق کرده‌ان دبیشتر منتقدان برآنند که کاهش یا زوال علاقه کافکا به سینما، بیش از آنکه به رسانه فیلم مربوط باشد به عشق بی‌کران کافکا به ادبیات برمی‌گردد. او یک بار در نامه‌ای به روشنی نوشته بود: «هیچ چیز غیر از ادبیات برای من اهمیت ندارد.» در نامه‌ای دیگر آشکارا می‌نویسد: «من هیچ چیز نیستم مگر ادبیات. نمی‌توانم و نمی‌خواهم چیز دیگری باشم.».کافکا از هر چیزی که او را از ادبیات دور می‌کرد، هراس و نفرت داشت. این هراس را می‌توان به روشنی در رابطه‌ی دشوار و ناهموار او با زنانی دید که دوستشان داشت، اما نمی‌توانست با آنها رابطه‌ای پایدار و متعادل برقرار کند، زیرا در آنها تهدیدی برای آفرینش ادبی خود می‌دید. گمان می‌کرد هر پیوند نزدیکی با زنان، نوعی خیانت به رابطه درونی و ژرف او با ادبیات است در سال‌های آغازین پیدایش سینما، این نظر رواج داشت که سینما از ادبیات بسیار بهره می‌برد، اما در عین حال خطری است که میدان کار و نفوذ ادبیات را تهدید می‌کند. به احتمال قوی کافکا نیز در سینما رقیبی می‌دید برای کار ادبی خود . کافکا با تیزهوشی دریافته بود که سینما رسانه‌ای یکسره متفاوت با ادبیات است. او به تفاوت ماهوی میان سینما و ادبیات پی برده بود. برای او سینما بدیل یا مکمل ادبیات نبود، بلکه بیشتر رقیب آن بود. این دو رشته با وجود بهره‌گیری همسان از اشکال روایت و داستان‌گویی، دو گونه بیان هنری ارائه می‌دهند که از ریشه متفاوت است. کافکا این نکته اساسی را چه بسا بهتر از بسیاری از هنرمندان و نویسندگان همزمان خود دریافته بود.نه در داستان‌ها و نه در نامه‌ها و یادداشت‌های کافکا نمی‌توان نظر روشنی یافت که بر تأثیر مستقیم سینما بر زندگی و هنر او دلالت داشته باشد. سینما نه به عنوان مضمون و نه به عنوان سبک بیان در آثار او مطرح نشده است.سینما به ویژه در مرحله‌ای از زندگی کافکا، بین سال‌های ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۳، بی‌نهایت برای او اهمیت داشته، اما نه تا آن حد که او را مجذوب سازد و به آفرینش ادبی او نفوذ کند.کافکا با دیدی ژرف و پیش‌گویانه تصویری هولناک و بسیار معتبر از نظام‌های تام‌گرای معاصر (توتالیتاریسم) ترسیم کرده است. در این نظام‌ها انسان عضو جامعه، هویت فردی یا چهره مشخصی ندارد، بلکه مهره‌ایست که می‌توان به سادگی آن را حذف یا با مهره دیگری جایگزین کرد."یوزف کا" قهرمان اصلی رمان‌های کافکا، انسانی بی‌نام و بی‌چهره است. نظام برای تسلط بر او نام و هویت او را گرفته و او را به موجودی بدون فردیت بدل کرده است. برای اینکه انسان در برابر "نظام اقتدار" به زانو بیفتد، نخست باید شخصیت و تمایزهای فردی او را نابود کرد. افرادی که به مهره‌هایی یکسان و هم شکل تبدیل شده باشند، حساسیت انسانی خود را از دست می‌دهند و به سادگی زیر نظارت دستگاه کنترل قرار می‌گیرند.در فیلم سینمایی کافکا (محصول ۱۹۹۱) ساخته استیون سودربرگ، هیچ کدام از کارهای کافکا به طور مشخص حضور ندارد، اما "روح کافکا" در تمام فیلم حاضر است. فیلم عناصر پراکنده‌ای از زندگی و آثار کافکا را با نظمی سنجیده به هم پیوند می‌دهد، تا به گونه ای نقد رادیکال از جامعه مدرن برسد.کافکا با ترسیم دنیایی که بر پایه یکسان‌سازی و فردیت‌زدایی از انسان‌ها شکل گرفته، آموزگار نویسندگانی مانند آلدوس هاکسلی و جورج اورول بود. بر همین قیاس برخی از کارگردان‌های خلاق سینمای مدرن مانند میکل آنجلو آنتونیونی، اینگمار برگمان و آندرئی تارکوفسکی سخت به کافکا وامدار هستند.


وبگاه حامد داراب/موسسه كارنامه
نشاني : خيابان ظفر بين نفت و مدرس خيابان فريد افشار كوچه نور پلاك ۲۴تلفن۲۲۲۷۲۹۱۷

آواز باروك روي موجهاي دريا
به بهانه ي دريا دادور خواننده اپرا و سلوسوپرانو
ماه پيشانو ، ماه پيشانو ، با اونچه كه مونده ، سايه ها ، زمزمه ها ، ماييم كه مديون همديگه ايم

اينكه قرار نيست هيچ وقت درباره ي چيزي حرف بزنم كه از تهي سرشارشم باعث نميشه كه موسيقي و صدايي  رو كه دوست دارم رها كنم، با همه ي اينها دارم تخيل ميكنم كه العان كنار سالن هاي باله ي سانتره دوماخه نشستم و صداي دريا رو گوش ميدم مثل كودكي هام كه صدف هاي ساحلي رو ميزاشتم دم گوشم و فكر ميكردم كاشكي هيچ وقت از مسافرت دريا برنميگشتيم . راستي چرا اقيانوس اينقدر آبيه ، دلت ميخواد ،كه بزنيش به اقيانوس ، صداي التماس كردنشو ميشنوي ، گوشاتو نگير صداي اقيانوس شبيه صداي درياس. دريا دادور دختر چنگ سحر اميز قصه حسن و خانوم حنا ( لوبياي سحر آميز) است . صداي خوش و روح شاعري در او موروثي و عشق بي پايان او به موسيقي و آواز از كودكي در رگهايش جاري شده است .از همان زماني كه روي صحنه و در لابه لاي دكورهاي تئاتر زندگي ميكرد از دنياي جادوئي آن الهام ميگرفت و با عشق به تماشاچي و مردم روياهاي آينده اش را ميساخت . در 1999 از كنسرواتوآر ملي تولوز فرانسه  مدال طلاي آواز ليريك را دريافت نموده و همچنين در سال 2000 ديپلم حرفه اي اش را در رشته ي تخصصي آواز باروك از آكادمي هنر هاي معاصر فرانسه اخذ نمود . دريا دادور بلافاصله پس از اتمام تحصيلاتش در تئاتر سلطنتي كومپين فرانسه به عنوان سوليست ايفاي نقش مينمايد . سال 2002 چندين شب متوالي را در تهران با همراهي اركستر سمفونيك ارمنستان به رهبري لوريس چكناوريان آوازهاي نقش تهمينه در اپراي ملي رستم و سهراب را اجرا كرد و در زمستان همان سال تالار رودكي را با آواز هاي خود افسانه اي نمود . گوش دادن به صداي او خالي از لطف نيست . اما تنها چيزي كه فكر ميكنم بايد به اين واژه ها اضافه شود اين است كه چرا دريا دادور صداي خود را وقف خواندن تصنيفهايي قديمي و كلاسيك كرده است ؟ آيا اين، روح آواز باروك يا اپرا ميباشد ؟ يا آنكه عشق دريا به شعر و موسيقي  كلاسيك فارسي موجب آن شده است؟  من فكر ميكنم دريا بايد كار خود در سال تازه ي ميلادي را با ترانه ها و يا شعر هايي پيش ببرد كه با روحيات و خواستهاي نسل امروز فارسي زبانان داخل و خارج از ايران سازگار تر است اگر چه اين چيزي است كه اميدوارم دريا دادور آنرا در اين صفحه مطالعه نمايد و درباره اش بيشتر فكر كند اما اين پيشنهاد هرگز از ارزشهاي تا كنون او نميكاهد . دوستان عزيز در تهران ميتوانند با مراجعه به مركز موسيقي بتهوون واقع در خيابان كريم خان زند . خيابان سنايي شماره 23  مجموعه هاي دريا دادور را تهيه فرمايند.


وبگاه حامد داراب/موسسه كارنامه
نشاني : خيابان ظفر بين نفت و مدرس خيابان فريد افشار كوچه نور پلاك ۲۴تلفن۲۲۲۷۲۹۱۷

That Obscure Object Of Desire
بزاريد مطمئنتون كنم ، من ديوونه نيستم ، دليلي نداره كه وحشت زده بشيد ،فكر ميكنيد خيس كردن يه آدم بهتر از كشتنش نيست ؟ اون زن آدم پليدي بود بدترين زن روي زمين ،تنها چيزي كه به من آرامش ميده اينه كه بعد از مرگ خداوند اون رو نمي بخشه، آره يه گروه تروريستي در اون زمان فعال بودن ، مثل هميشه من منتظر پسر عموم بودم ، در پايان فصل ، اون روز املت قارچ براي پيش غذا خورديم و بعد جوجه با خرچنگ ، مطمئنم كه خوشش مي آمد ، به نظر نميرسيد اون خانم جوان هيچ تجربه اي در پيشخدمتي داشته باشه ، اين روزها تروريستها شيفته خطر كردن هستند ، اين دختر مشخصا هيچ وقت كار نكرده ، به كونچيتا بگو يه ليوان ليكور سبز  بياره ، سبز قويتره ، و محرك كمتري داره ، ديگه از من نميترسين؟ ، شايد باورتون نشه اما من شيفته شده بودم ، من دختر هايي رو ميشناسم كه تسبيح به دست هستن و شيطان زير دامنشون خونه داره ، اما گناه منو به هراس نميندازه ،يادم مياد يكي بهم گفت : هيچ وقت براي اولين بار منتظر يه خانم نباش براي اينكه پيداش نميشه ، من براي عشق ارزش زيادي قائلم ، زنهاي كمي توي زندگي من بودن ، كمتر از انگشتاي دست ،ديشب چنتا شمع روشن كردم اميدوارم به درد بخوره .


وبگاه حامد داراب/موسسه كارنامه
نشاني : خيابان ظفر بين نفت و مدرس خيابان فريد افشار كوچه نور پلاك ۲۴تلفن۲۲۲۷۲۹۱۷

هر روز بايد روز تئاتر باشد 
پيام جودي دنچ(jode dench) به مناسبت روز جهاني تئاتر
  
يكي از محبوب‌ترین بازیگران انگلیس، "جودیت اولیویا دنچ" به مناسبت روز جهانی تئاتر پیامی را منتشر کرد. به گزارش سایت ایران تئاتر، بازیگر سرشناس تئاتر، تلویزیون و سینمای انگلیس، جودی دنچ که بزرگترین بازیگر دوره پس از جنگ نام گرفته و تاکنون جوایز بسیاری را از آن خود ساخته است، به مناسبت 27 مارس (7 فروردین) که روز جهانی تئاتر نام دارد، پیامی را منتشر کرده که متن آن در پی می‌آید :"روز جهانی تئاتر فرصتی است برای بزرگداشت این هنر و گونه‌های بی‌شمارش. تئاتر نوعی تفریح و الهام است که می‌تواند میان فرهنگ‌ها و مردم مختلفی که در سراسر جهان زندگی می‌کنند پل ارتباطی برقرار کند. اما تئاتر حتی بیش از این است؛ چرا که می‌تواند فرصت‌هایی برای آموزش و اطلاع رسانی نیز فراهم آورد.تئاتر در سراسر جهان فقط در چهارچوب سنتی سالن‌های تئاتر به نمایش در نمی‌آید. نمایش می‌تواند در روستای کوچکی در آفریقا، در کنار کوهی در ارمنستان و یا بر روی جزیره کوچکی در اقیانوس آرام، اجرا شود. همه آنچه که نیاز دارد فضا و تماشاچی است. تئاتر توانایی این را دارد که به لبانمان لبخند بیاورد و یا آنکه بگریاندمان اما باید ما را به فکر کردن و انعکاس افکارمان نیز ترغیب کند.تئاتر از کار گروهی سرچشمه می‌گیرد. بازیگران انسان‌هایی هستند که دیده می‌شوند، اما گروهی دیگر نیز دست اندرکارند که دیده نمی‌شوند. آنان نیز درست به اندازه بازیگران اهمیت دارند و تبحرشان و توانایی‌های تخصصی شان به اثر امکان تحقق یافتن می‌دهد. این گروه نیز باید در هر پیروزی و موفقیتی که برای اجرا اتفاق می‌افتد سهیم شوند27 مارس (7 فروردین) به صورت رسمی روز جهانی تئاتر اعلام شده است. اما به دلایل بسیاری هر روز باید روز تئاتر به حساب بیاید؛ چرا که ما وظیفه داریم سنت سرگرم کردن، آموزش دادن و روشنگری اذهان مخاطبان را حفظ کنیم که بدون آنها هرگز زنده نخواهیم ماند.


وبگاه حامد داراب/موسسه كارنامه
نشاني : خيابان ظفر بين نفت و مدرس خيابان فريد افشار كوچه نور پلاك ۲۴تلفن۲۲۲۷۲۹۱۷

با اين وسواس خود كشتن 
با اين انگيزه ي مايوس 
چه جوري از خودم رد شم 
چه جوري پا شم از كابوس 

به هم ريختن همه رنگا 
چشامو با دسام بستم 
ميخوام دسامو بردارم 
از اين بيداري ميترسم 

دارم از قــَص تو روحم 
اسيد نيتريك مي ريزم 
چقد من با خودم خوبم
چقد تحسين برانگيزم 
                          


                                                              نظرهاي بازديد كنندگان 112