۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

ما دیگه به چیزی نمی خندیم

در پاسخم چه دارد فردا به جر معما
سطری که روی دستم می ریخت آب پاکی
یک عمر آرزو را وقتی مرور کردم
بر صورتم شتک زد انبوهی از هلاکی
اینکه نیایی و من قانع کنم خودم را
قانع شوم نباشی چه حس دردناکی

علی حاتمی ، هزار دستان۱۳۶۷،  قسمت دوازدهم (صدای مفتش)
گوش دادن به خاطرات گذشته ی شما برای من که نه مادر بزرگ قصه گویی داشتم نه پدربزرگی لافزن ،برای من که اصولا بچگی نداشتم ، و زندگیم خالی بود از خیال و خاطره ، شد خاطرات . وقت بیان و شرح و احوال شما گوش مفتش به اون اقاریر صریح توطئه و ترور اعتنا نمی کرد بیشتر مجذوب گلهای شمدانی باغچه قهوه خانه بود تا لکه های خون خشک شده به قبای ترمه مقتول . آن بازار معطر انباشته از بوی ريحان و دود کباب شد ، مسیر ذهن من .

ساموئل بکت ، در انتظار گودو ، پرده ی دوم (ولادیمیر)
بیا وقتمونو با حرف بیهوده تلف نکنیم!{مکث. با حرارت} بیا تا فرصت داریم ، کاری کنیم! هر روز که به وجود ما احتیاجی نیست . در واقع حالا هم به وجود ما احتیاجی نیست . دیگرون هم ، اگه نه بهتر ، حد اقل به اندازه ی ما ازعهده ی این وضع بر میان . اون فریاد های کمکی هم که هنوز توی گوشامون زنگ میزنه ، خطاب به همه بشریته ! اما اینحا در این لحظه،خواه و نخواه ما کل بشریتیم . بیا قبل از اینکه دیر بشه حداکثر استفاده روازش ببریم . بیا یه بار هم که شده برای نسل متعفنی مفید باشیم که سر نوشتی بی رحم ما رو به اون چسبونده

آنتونن آرتو ، ۱۹۸۸
كل نوشتار مزخرف است . كساني كه از نا كجا آبادمي آيند . تا هر آنچه به ذهنشان خطور ميكند بيازمايند يا به كلمه بدل كنند ، مشتي خوك هستند.
 
كتاب و موسيقي پيشنهادي

نام کتاب :: در رویای بابل  نویسنده ::  ریچارد براتیکان   ترجمه ی :: پیام یزدانجو  انتشارات:: چشمه شاید همه میدونن که با "صید قزل آلا در آمریکا" به خوانندگان ایرانی معرفی شد من میگم کلام ساده ی براتیگان به زبانی نافذ و ناقد  معیار های زندگی در امریکا بدل شده که از براتیگان نویسنده ای مدرن به وجود آورده میتوانم بگویم که مجموعه ی شعر"دري لولا شده به فراموشي" كه بسيار محشر و نابه منرا شيفته ي براتيگان كرد و مجموعه ي "پس باد همه چيز را با خود نخواهد برد" علاقه ي من را به اين نويسنده ي عصيانگر دو چندان كرد . "در روياي بابل " را يكي از بهترين  و موفق ترين آثار براتيگان ميخوانند، اين اثر بي همتا سنت شكني ادبي را در آميزه اي از رازهاي  سنتي به نمايش ميگذارد . شعري از دفتر "دري لولا شده به فراموشي" :: مث يه شبح/زير سقف/دارم ميچرخم/من مدام/به همه جاهايي كه قراره بي تو زندگي كنم/سر ميزنم.





نام كتاب :: دو قدم اينور خط   نويسنده ::  احمد پوري   انتشارات :: چشمه   هيچ وقت يادم نميره كه احمد پوري منو با ناظم حكمت آشنا كرد وقتي كه مجموعه ي شعر "تورا دوست دارم چون نان و نمك" او را ترجمه نمود و انصافا هم كه خوب ترجمه كرد اين كتاب براي هميشه يكي از بهترين كتابهاي كتابخانه ام شد و بعد اون بازم از ناظم حكمت كتاب " دنيا را گشتم بدون تو" خلاصه جناب پوري با رمان "دو قدم اينور خط " خود زواياي وسيع ادبي اش را به رخ ميكشد.
    

بخش كلاسيك موسيقي غرب آهنگهاي ماندگار و زيبايي براي شنيدن دارد كه به پيشنهاد من حتما يك بار به آنها گوش بدهيد . شايذ خيلي ها ندانند كه انتشار آلبوم هاي بوچلي در ايران كه توسط انتشارات"آواي باربد" پخش شده است پيشنهاد دوست خوب و خواننده ي تواناي اين روزهامان "حامي" بوده است . تاكنون پنج آلبوم از او در آواي باربد منتشر شده است كه از اين ميان آلبوم هاي "vevdi" ، و "incanto" براي شنوندگان غير حرفه اي اپرا بيشتر مفيد است چراكه باز خاني ترانه هاي عاشقانه ي قديمي است و بيشتر به پاپ گرايش دارد تا موسيقي كلاسيك اين آلبوم را ميتوانيد از تمامي شهر كتابها تهيه كنيد،و البته دوستاني كه مايل به دريافت مجموعه هاي بوچلي هستند ميتوانند تماس بگيرند كه پكيج كاملي از اون رو براشون بفرستم البته به صورت رايگان . 


وبگاه حامد داراب/موسسه كارنامه
نشاني : خيابان ظفر بين نفت و مدرس خيابان فريد افشار كوچه نور پلاك ۲۴تلفن۲۲۲۷۲۹۱۷



پاريس با كفشهاي كتاني سفيد  

به بهانه ورود سه تن از بهترين دوستانم از پاريس به تهران پس از سالها
به بهانه ي "ماه تلخ"
به بهانه ي "پل الوار" و "ژاكلين فارژ"

ابديت براي من از يك روز پاييزي در پاريس شروع شد ، در اتوبوس خط ۹۶ ، كه بين "مونت پاخناس" و "پخت د لي لا" حركت ميكرد . به من يك نگاه از بهشت عطا شد . و سپس در پياده رو ي "روداماس" رها شدم . پاريس ، شهر روياهاي من ، "همينگ وي" ، "ميلر" ، "اسكات فيتز جرالد" ، كافه هاي كنار خيابان ، عشق بازي هاي زود گذر ، پاريس يك بهشت بود با كفشهاي كتاني سفيد رنگ . به من گفت ساعت ۱۰:۳۰ در كنار سالنهاي باله ي "سانتره دو ماخه" ببينمش ، و من نيم ساعت زود رسيده بودم ، نوعي تازگي و معصوميت در اون ديده ميشد با تركيبي مبهوت كننده ، من پاريس رو خيلي دوست دارم ، پاريس و مردمش ، هيچ چيز جاي آن خلسه بعد از اولين بيدار شدن رو نميگرفت ، شايد من حضرت آدم بودم ، كه طعم شيرين سيب رو چشيده بود ، من داشتم به تمام زيبايي موجود در جهان مي نگريستم ، ما آپارتمان را براي سه روز تمام ترك نكرديم ، روزها جدا نشدني بوديم و شبها سير نشدني ، به من يك نگاه از بهشت عطا گرديد و سپس در پياده رو ي "روداماس" رها شدم اون گفت ميتونه تا ابد به من گوش بده آلت جنسي اش تميز و مثل يك شكاف هنر مندانه بود ، ولي به محض اينكه جانور داخل آن با نوازش من به جنبش در مي آمد ، پرده هاي ابريشمي ، كه لانه اش را پوشانده بود كنار ميرفتند ، و تبديل به يك گل گوشت خوار ميشدند ، دهان يك كودك ، حريصانه انگشت مرا ميمكيد ، مثل يك اردك كوچك كه در حوضي از گوشت صورتي ، شلپ شلپ ميكرد ، و من مرض عرياني كلامي ندارم . براي من فقط مشروب سفيد بيارين ، هرچي ميخواد باشه فقط "رتسينا" نباشه ، و اميدوارم من رو گستاخ ندونين ، هميشه براي همه گوشه اي هست كه هنوز كشف نشده ، هررابطه اي صرف نظر از اينكه چقدر موزون و هماهنگ باشه ، دانه هايي از لودگي و معصيت رو داراست ، و در تعطيلات رفته بوديم به "كيتزبوهل" براي اسكي جاييكه برف درشتي در سياهي آسمان به پايين پشت درختزارها ميباريد ، هيچ نوري نبود جز روشنايي غروب ، مثل يك مست روي زمين پهن شده بود ، زمان براي يك لحظه نگه داشته شد و من از مبل به پايين غلطيدم ، اين رود " نيل" من بود ، رود " گنگ" من ، صحراي "اردن" من ، چشمه ي روح بخش من ، دومين غسل تعميد من ، و العان سعي دارم كه ديدگاه جنسي تو رو وسعت بدم ، ما هفته ها خودمونو در خودمون حبس كرده بوديم ، ماداشتيم به دو ماهي قرمز در يك تنگ آب تبديل ميشديم ، هميشه براي من خيانت جذابترين وجه از يك رابطه بوده ، ما ديدمون در مورد همه چيز يكي نيست ، رفته رفته به تلويزيون معتاد ميشديم ، يك درمان براي طرفين كه همديگر رو تحمل كنند ، پاريس كارش تمومه ، تبديل به يه گورستان ادبي شده ، "هنري ميلر" شصت سال پيش بود كه همه اش رو مصرف كرد ،








آپارتمانهاي رومن پولانسكي

هنگام اعلام نامش به عنوان برنده جایزه اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم پیانیست(۲۰۰۲)، جای خالی صندلی‌اش را شکوه و اعتبار نامش پر می‌کرد و چه شکوهمند بود وقتی "اسکورسیزی" به احترام نام او با تمام وجود برخاست و غیابش را از هر حضوری گرامی تر و باشکوه تر برگزار کرد. و يادمان نميرود لحظه اي را كه پولانسكي با حالتي غمبار در مصاحبه ي خود با خبرنگار"كرنر" گفت : «به نظرت در زندگی من چیزهای مهمتری از این ها که می پرسی وجود ندارند؟» … و روزگار گواهی داده که چیزهای خیلی مهمتری در زندگی پولانسکی بزرگ وجود داشته اند: چاقو در آب، تنفر، بچه رزمری، محله چینی ها، مستاجر، ماه تلخ، مرگ و دوشیزو غيره ، شاهکارهایی از یک مرد کوچک و یک هنرمند بزرگ، خیلی بزرگ. اينهايي كه نوشتم پايان بندي مقاله اي كوتاه درباره ي مستند "پولانسكي: تحت تعقيب و محبوب" بود كه رضا ي كاظمي عزيز آن را نوشت كه قبلا هم درشماره ي 398 مجله ي محترم "فيلم"  منتشر شد .

اما قرار بود اينجا درباره ي "مسعود كيميايي" و "محاكمه در خيابان" اش يادداشتي بنويسم ، يادداشتي كه در آن ، صادقانه بگويم خدا حافظ مسعود كيميايي كبير، خدا نگهدار اگرچه سينماي محترمتان مختص نام خودتان است و نه كسي ديگر، خداحافظ اگر چه پرداختن به آدمهاي حاشيه اي جامعه را با اين پردازش درفيلم هيچ كارگرداني نخواهم ديد ، خداحافظ اگرچه كه دوستي ، رفاقت ، مرام ، غيرت ، معرفت ، گذشت ، چاقو، و ... براي مني كه در زمان "رضا متوري" و ، "قيصر" و "گوزنها" نبودم ، در دنياي "سلطان" و "مرسدس" جذابيت داشت ، خداحافظ با اينكه يادم نميرود بهترينهاي بازيگري اين سينماي دست به دهن فقير ايران را شما شناسانده ايد ، وبنويسم : جناب كيميايي بزرگ بايد بگويم "قيصريسم" اين نوستالوژي ذهني محترمتان ، بوي بازنشستگي تان را بلند كرده است اما من ميخواهم سكوت كنم و دوستانم را دعوت نمايم به خواندن مقاله اي درباره ي سه گانه هاي آپارتماني رومن پولانسكي كبير.كه بازهم قلم تواي رضا كاظمي آن را نگاشته و اينجا هم صادقانه بگويم كه : فكر نكنم پرداختن به اين انسان بزرگ هيچ وقت تازگي خود را از دست بدهد.

واقعیت چیست و چه نابسامانی هایی در ادراک واقعیت دیده می شود؟ قطع ارتباط با واقعیت و فروپاشی ساختارروانی ، منجر به ناهنجاری در کنشها ، واکنشها و میان کنشهای فرد و محیط می شود و موجب واپس زنی او از سوی محیط( دیگران) میگردد و سرانجام در چرخه ای بیمار( سیکل معیوب) به جنون= سایکوز می انجامد...برای طرح دو دیدگاه هنرمندانه درباره واقعیت و روانپریشی، سه فیلم از فیلمساز بزرگ رومن پولانسکی را برگزیده ام که در واقع سه گانه آپارتمانی او را تشکیل می دهند بیزاری=تنفر(Repulsion)، مستاجر(( Tenant، بچه رزمری(Rosemary's baby).این سه فیلم به دلیل پیوستگی معنایی و تشکیل یک تریلوژی، میتوانند انتخابی شایسته برای گسترش و بازخوانی موضوع این نوشتار باشند. بدون شک فیلمهای دیگری هم می توان به این فهرست افزود.دو فیلم مستاجر و بچه رزمری در تمام وجوه خود با یکدیگر قابل مقایسه و بررسی اند. هر دو فیلم درلوکیشنی مشابه می گذرند و هر دو داستان تازه واردی هستند که با تغییر مکان به آپارتمان جدید، دچار استحاله ای تدریجی و فروکاهش برداشت واقعیت می شوند.متمایزترین جنبه پرداخت دو فیلم ، در تلقی متفاوت کارگردان از واقعیت بیرونی در این دوفیلم است .پیش از شرح این دو دیدگاه بد نیست تعریفی علمی و دقیق از قطع ارتباط با واقعیت داشته باشیم.واژه اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی،برای خیلی ها واژه ای نا آشنا نیست .اسکیزوفرنی در روانشناسی به صورت قطع شدن ارتباط ادراکی فرد با دنیای واقعی بیرونی در عین عدم بصیرت(insight) به این اختلال تعریف می شود که البته معیارهای زمانی و نشانه شناسی های خاص خود را دارد. برخی نشانه ها شامل توهم(Hallucination) ( ادراک حسی چیزی که ما به ازای خارجی ندارد مثل شنیدن یا دیدن یا استشمام کردن چیزی که در واقعیت وجود ندارد )یا هذیان( (Delusion (باوری خلاف عرف و دور از منطق عمومی که فرد روی آن اصرار می ورزد و به زمینه های فرهنگی تحصیلی فرد هم ارتباطی ندارد مثل هذیان گزند و آسیب که فرد می پندارد عده ای در پی آسیب رساندن یا کشتن او هستند یا می پندارد کسانی افکارش را کنترل می کنند و...) می باشند. توجه به این نکته مهم است که توهم با illusion) )) خیال باطل یا فریب) فرق دارد. این ادراک دگردیسه یا فریبکار به موردی اطلاق می گردد که چیزی که ما به ازای بیرونی دارد- برخلاف توهم- به گونه ای تحریف شده توسط پردازشگرهای مغز ادراک شود. مثلا فرد در تاریکی اتاق، سایه یک شمعدان را به شکل کلاغ یا جغد ببیند یا دسته پرتوهای نوری که از لابه لای پرده به درون اتاق می تابند را چند مار بپندارد که دارند توی اتاق سرک می کشند و....در زبان انگلیسی یکی از معادلهای کم کاربرد آنچه تردستی یا شعبده بازی می دانیم ( Illusionism) است که به همین پتانسیل مغز برای فریب خوردن دیداری اشاره دارد.پس از این زمینه چینی ها به کارکرد واقعیت در دانش روانشناسی می رسیم.در اینجا با پرسشی روبروییم:آیا واقعیت چیز مطلق و یگانه ای است و هرچه ما نبینیم و نپنداریم نمی تواند وجود داشته باشد؟ علم روانشناسی البته پاسخی برای پرسشهایی از این دست ندارد و خود را ملزم به پاسخ به چنین پرسشهایی نیز نمی داند. به جای پرداختن به بحثهای ذهنی پرمناقشه و بی پاسخ ، روانشناسی معیاری کاربردی و البته واقع گرایانه(!) برای مطرح کردن اختلالات روانی بیان میکند. بدین صورت که هر تغییری در ساختار روان و اندیشه که منجر به تخریب روند زندگی شخصی و مهمتر از آن زندگی اجتماعی فرد گردد یعنی ارتباط و میان کنش فرد با محیط و دیگران را برهم بزند و در یک کلام بازده زندگی فرد را فروکاسته و او را به زوالی تدریجی سوق دهد یک اختلال( (Disorder و در صورت دارا بودن کرایتریای طبقه بندی شده خاص، بیماری ) (Disease می باشد. بد نیست اشاره شود که از ملزومات به کاربردن واژه Psychosis یا جنون برای یک اختلال روانی ، عدم آگاهی داشتن( insight) بیمار به اختلال خویشتن است یعنی حتی در بسیاری از اختلالات خلقی و شخصیتی که فرد زندگی بسیار مختلی هم دارد ولی به بیماری خویش وقوف دارد، به کاربستن واژه جنون درست نیست.در فیلم مستاجر، کارگردان ما را در هذیانها و توهمهای شخصیت اول فیلم شریک می کند تا ما هم کم کم به این باور برسیم که او گرفتار توطئه ای کثیف و شیطانی است و یقین داشته باشیم که هر آنچه می گذرد از پیش طراحی شده است، ولی در اواخر فیلم بارها کارگردان ما را با موقعیت هایی روبرو می کند که می فهمیم دسیسه ای -دست کم از جانب همسایه ها- در کار نیست و بیشتر آنچه دیده ایم در ادراک دگردیسی یافته مرد جریان دارد.آنها که اصرار بر تحلیل سببی فیلم دارند به تعابیری همچون استحاله و عواملی متافیزیکی روی می آورند.جای ایرادی هم نیست. به هر حال ما که زمینه ای از پیشینه شخصیتها نداریم. ساده ترین راه این است که اینگونه تصور کنیم.اما تعابیر دیگر و صد البته مهمتری هم به ذهن می آید مثلافکر کنیم همه اینها بهانه ای است تا پرسشهایی اساسی درباره هستی و وجود مطرح شود.جایی در فیلم پولانسکی این پرسشهای اساسی را به شکلی زیبا پیش رویمان می گذارد كه :

من که هستم؟ اگر دو دست نداشته باشم باز من هستم. حتی اگر کلیه و معده نداشته باشم باز هم وجود دارم.ولی اگر سرم را قطع کنند آن وقت آیا فکر خواهم کرد؟ آیا وجود خواهم داشت؟

بارها شنیده ایم: من فکر می کنم پس هستم! آیا ما همه آن چیزی نیستیم که می اندیشیم؟ آیا اندیشیدن چیزی جز فرآیند سلولهای خاکستری مغز است؟ آیا زندگی جز آن چیزی است که با حسهای پنجگانه- و نه بیشتر- به مغز می دهیم تا در آنجا پردازش شود و مفهومی از بودن به ما دهد؟ پس به راستی روح و روان چیست؟ پاسخ این پرسشها را دست کم در این فیلم نخواهیم گرفت.فیلم بیش از اینکه فلسفه مابانه باشد فیلمی تاثیرگذار و خوش ساخت است.می شود به تعابیر فلسفی راه داد : انگار کسی از ناکجا به دوزخی پرت شده و راه گریزی از کابوسهایش ندارد . انگار کسی بارها به جرمی نکرده محکوم می شود و تناسخی ناگزیر از وحشتی بی پایان است .کسی که در بودن «خود» و «خود بودن» دچار تردید می شود.زندگی بوروکراتیک مرد بلوک شرقی فیلم و فضای پلاسیده و سرد و خوفناک زندگی او_ می دانیم پولانسکی از کدام سرزمین می آید و کشورش در آن زمان دچار چه ظلمت و خفقانی در زیر کابوس کمونیسم بوده - و استحاله و مسخ او در دیگری هر تماشاگر اندکی آشنا با ادبیات را به یاد «مسخ »کافکای چک- هرچند بی شباهت ظاهری- می اندازد، نمی توان بر همگونی گوهر این دو نگاه چشم پوشید ولی در تحلیلی ژرف نگرانه تر، در فیلم پولانسکی نسخ بر مسخ چیرگی دارد.با همه اینها چیزی هست که در تعابیر فراروایتی و فلسفی فیلم مستاجر تردید می افکند و آن ، رویکرد پولانسکی در فیلم دیگرش، «بچه رزمری» است. در «بچه رزمری« هر آنچه ما توهم یا هذیان زن می پنداریم، در پایان فیلم، جزیی از واقعیت فیلم است و این ماییم که همچون رزمری به تسخیر شیطان پرستان آن فیلم در آمده ایم. کارگردان بین ما و کابوس رزمری فاصله نمی اندازد و دنیای فیلم بیش از آنچه مربوط به دنیای معمول و شناخته شده اطراف ما باشد دنیایی است پر از ظلمت وسیطره ابلیس .از اینرو رویکرد پولانسکی در دوفیلم مستاجر و بچه رزمری نمی تواند یکسان باشد و برخلاف مستاجر که کابوسها در اندیشه شخصیت مرد می گذرند در بچه رزمری، کابوس، خود دنیای اثر است و اساسا واقعیت مرسوم وجود ندارد. در مستاجر ،جدا شدن از واقعیت مرسوم، به سایکوز یا جنون می انجامد و در بچه رزمری آفرینش واقعیتی جنونبار در متن، هرگونه خردورزی را متهم به هنجارشکنی میکند.مهم این است که در هردو حالت، کنشمندی یا انفعالِ شخص، به ناگزیر رودرروی هنجارهای اجتماع دور وبرش قرار می گیرد و اساسا تعارض باورها و ادراک ها منجر به شکل گیری فاجعه می شود . نقطه آغاز این ویرانی، آنجاست که فرد تصمیم میگیرد راستی ادعای خویش را ثابت کند( شروع کنش) و بی درنگ با پاسخی سخت روبه رو میگردد و پس زده می شود( شروع واکنش). چرخه معیوب شکل میگیرد .فرد به هر دری می زند تا حقانیت خود را نشان دهد و هرچه می کوشد بیشتر در باتلاق واپس زدنها فرو میرود و سرانجامی جز فید شدن کامل ندارد که یا نابودی است یا سردادن به باور دیگران( رزمری سرانجام نمی تواند مادرانگی بی وقفه اش را دریغ کند، او هر چند تلخ ولی لالایی اش را برای فرزند شیطان می خواند ، زیباترین لالایی سینمایی همه دورانها را ...) امروزه ریشه یابی و آسیب شناسی بیماریهای روانی از کلان نگری های زمخت که تنها به محرکهای اجتماعی وآسیبهای محیطی اهمیت می دادند به نتایج ظریف و مستدلی در حد نوروترانسمیترها( انتقال دهنده های پایانه های عصبی) و ژن رسیده است و نقش عوامل محیطی را در حد تشدیدکننده اختلالات روانی و نه ایجاد کننده آنها می داند. تعارض با هنجارها و شکل گیری این فجایع، لزوما نیازی به اختلال و بیماری اثبات شده روانشناختی ندارد و می تواند در همه حال و هر جامعه ای ( از یک جمع کوچک خانوادگی تا اجتماع کلان) رخ دهد. مهم، میزان پایداری و چگونگی مدیریت فرد در برابر عوامل بحرانزا ( استرسورها ی محیطی) است که چیزی سرشتی- محیطی و« وابسته به چندین عامل»( مولتی فاکتوریال) است مانند: ضریب هوشی، زمینه خلقی- عاطفی، آموخته های اجتماعی و ... .آنچه در فیلمهای مورد اشاره این نوشته مهم است و اساسا فراز و فرودهای جذاب داستانی – سینمایی را تشکیل می دهد پرداختن به همین جزء آخر این زنجیره رخدادهاست و شرح رویارویی فرد با محیط ناباور، یعنی خلق فضایی بختک وار و ناگزیر- ناگریز و نه تفسیر و تاویل فیلسوف مابانه یا دانش مدارانه اختلال( که اگر باشد چیزی مثل پایان فیلم روانی هیچکاک می شود با آن روانشناس خیلی دانشمندش(!) که اختلال نورمن بیتس را دارد تشریح میکند و چقدر توی ذوق می زند) این فیلمها حلقه های پیشین این زنجیره را به گوشه های خیال و خرد بیننده می سپارند. در فیلمRepulsion -که البته پیش از این دو فیلم ساخته شده و سه گانه پرتشویش آپارتمانی پولانسکی را تکمیل می کند- با دختر جوانی روبروییم( کاترین دنوو بسیار جوان) که آشکارا سردمزاج است و کناره گیر و از برقرای ارتباط با همه، چه جنس مخالف و چه موافق، ناتوان. نگاهی خیره دارد و خیلی وقتها انگار در این دنیا به سر نمی برد. در کابوسهایش همه چیز دارد رو به ویرانی می رود. در راه هر روزه اش خیابان گسل برداشته.تمام دیوارهای خانه پوسیده ای که او به همراه خواهر خوشگذرانش در آن زندگی می کند دارند ترک بر می دارند. از در ودیوار خانه دست و پای اجساد بیرون می زند ودر کابوسها و بختک هایش حتی به او دست درازی هم میشود .این دست درازی در واقعیت بیرونی هم گریبانگیر او می گردد.. فیلمساز در طول فیلم به پرسش دائمی ما پاسخی نمی دهدکه چه بر این دختر گذشته که او را از دور وبرش جدا می کند.در واقع رویکرد به واقعیت شبیه آن چیزی است که در مستاجر می بینیم و البته خام تر و غیر جذاب تر از آن.ولی برخلاف« مستاجر»در این جا با هیچ گونه استحاله شخصیت یا تاثیر پذیری آن از دیگری یا محیط روبه رو نیستیم. تیتراژ فیلم با نمای بسیار نزدیکی از چشمانی وحشت زده و مضطرب آغاز می شود:.چشمان دختری زیبا و منزوی .در پایان فیلم، پس از زوال تدریجی و از هم پاشیدن کامل این دختر، دوربین در تاریکی آپارتمان می چرخد و روی قاب عکس خانوادگی قدیمی درنگ می کند. این عکس را پیشتر گذرا در جایی از فیلم دیده بودیم. به کمک سایه ها و زوم ، توجه مان به دختر نوجوانی جلب می شود که در عکس، پشت سر خانواده ایستاده. دوربین که جلو می کشد او را از چشمانش باز می شناسیم. همین دختر پریشان داستان ما بوده که دارد خیره و وحشت زده به افقی نامعلوم می نگرد. دور از حال و هوای خانواده و عکس یادگاری . انگار ریشه این پریشانیها به خیلی پیشتر از اینها باز می گردد . بسیار پیشتر از این مقطع زمانی روایت شده در فیلم. بدین سان، پولانسکی ریشه را باز نمی گوید. بلکه تنها ارجاع(بازگرد )می دهد. مهم نیست که گسلها و از هم فرو پاشیدنها را استعاره از ویرانی دختر بدانیم یا شکافها را به چند شخصیتی بودن او ارجاع دهیم. فیلم دراین باره هم چیزی نمی گوید. مهم این است که یک نفر دارد از دست می رود






تآتر براي همه و آنچه من ديدم 

تراژدی با کمدی اضافه ، نمايشنامه : آنتون چخوف ، كارگردان : اسماعیل شفیعی سالن : تالار اصلی مولوی . نگاهي به اين نمايش : نام ‌چخوف‌ از سوی منتقدان و تحلیلگران آثار وی، همیشه عنوان ‌امپرسیونیست‌ را با ‏خود همراه داشته است، زیرا از دیدگاه این نظریه‌پردازان در هیچ یک از آثار او"عمل ‏خارق‌العاده"‌ای از سوی هیچ یک از کاراکتر‌ها به چشم نمی خورد و همه چیز به آرامی ‏در حال عبور از عرصه ‌ زمان است. ریتم رویدادها و وقایع، دارای آرامشی ظاهری ‏است؛ در حقیقت، آرامش پرسوناژها، تصویری است که از آثار وی به ذهن می‌ماند. لیکن ‏در پس این آرامش ظاهری، آنجا که سخن از"تمپو" یا هیجانات و احساسات و عواطف ‏پرسوناژهاست؛ دنیای دیگری در جریان است. بیش از آنکه زبان و اعمال فیزیکی، نشانگر ‏درون آدم‌های چخوف باشد؛ نگاه‌ها و ضربان قلب آن‌هاست که اسرار هیجان انگیز ‏درونشان را بازتاب می‌دهد و از همین روست که نگارش و اجرای آثار این نویسنده ‌شهیر روس، سهل و ممتنع می‌نماید. امپرسیونیسم در آثار ‌آنتون چخوف‌، حاصل این ‏نگاه است؛ وی به دنبال نمایش لحظاتی از زندگی انسانهایی است که به ظاهر هیچ کار ‏مهمی انجام نمی‌دهند اما در درونشان آتش هیجانات و احساسات برپاست و او با نشان ‏دادن نحوه ‌حضور این آدم‌ها در موقعیت‌های نه چندان شگفت‌انگیز، خواننده و یا ‏تماشاگر آثارش را بر آن می‌دارد که بیش از رویداد‌ها و پلات داستانی، فرصت یابد تا ‏به کندوکاو در احوال و روحیات پرسوناژها بپردازد و به همین دلیل تماشاگر این آثار، ‏هرگز با ‌پیچیدگی داستان و یا شخصیت‌هایی با کارکردهای حیرت انگیز روبرو ‏نمی‌شود. تماشاگر می‌نشیند و فرصت می‌یابد با دلگیری‌ها و یا علاقه‌مندی‌های ‏شخصیت‌هایی ‌که همیشه در اطراف او حضور داشته ولی مورد توجه او نبوده‌اند آشنا ‏شود و از این طریق، احساسات و عواطفش دستخوش تغییر شود. تماشای نمایش‌"‌تراژدی با کمدی اضافه"، ما را بر آن می‌دارد که جمله ‌بالا را در حین ‏و یا پس از نمایش به خود بگوییم و این بدان معناست که گروه نمایش، از کارگردان و ‏بازیگران گرفته تا طراح صحنه و لباس و گریم، به خوبی با نگاه و جهان بینی چخوف ‏آشنایند و در اجرا نیز موفق به تجلی این امر مهم بر صحنه شده‌اند.‏ما همیشه در این باره که چخوف، شکارگر لحظه‌های غم و شادی، امید و ناامیدی‌ و‌... ‏در بستر واقعیت است؛ خوانده‌ایم وهمیشه این سوال ذهن ما را آزار داده است که پس ‏امپرسیونیسم‌ این آثار، چرا دیده نمی‌شود و اصلا در کجا قرار دارد؟ اما با تماشای این ‏نمایش، پس از مدت‌ها موفق به دیدن اثری امپرسیونیستی شده‌ایم. نمایش حاضر، با دقت ‏و وسواس فراوان از انجام اعمالی که حیرت تماشاگر را برانگیزد و خود را باشکوه نشان ‏دهد می‌پرهیزد؛ نوعی سادگی در اجرا وجود دارد که از بروز خلل در تمرکز تماشاگر ‌روی پرسوناژها جلوگیری می‌کند. در پرده‌ اول این نمایش که "آواز قو" نام دارد؛ تنها ‏نوری که صحنه را روشن می‌کند نور شمعی است که در دست بازیگران است. همه جا در ‏تاریکی فرورفته و آئینه‌هایی که بسیار هوشمندانه به کار رفته‌اند؛ عمق این تاریکی را صد ‏چندان می‌کنند و این تاریکی، تکدّرِ خاطرِ پرسوناژِ اصلی نمایش یعنی"واسیلی واسیلیچ" ‏را به خوبی نمایان می‌سازد. ما در بسیاری از لحظات نمایش، تنها بخش‌هایی از صورت ‏و بدن بازیگران را می‌بینیم؛ این به معنای آن است که امپرسیون واقعی بر صحنه جاری ‏شده است و ما همه چیز را همان‌گونه می‌بینیم که در آن‌"لحظه"، در حال شکل گرفتن ‏است. اگر کارگردان و گروه اجرا، تصمیم می‌گرفت با نور پروژکتور، صحنه را، حتی به ‏میزان ده درصد روشنائی دهد؛ لذتِ دیدنِ یک برشِ واقعی از زندگیِ دو شخصیت وابسته ‏به خانواده ‌تئاتر از بین می‌رفت و دیگر نمی‌توانستیم این نمایش را یک اثر ‏امپرسیونیستی بنامیم. از سوی دیگر، در پرده ‌دوم نمایش که نام‌"بازیگر ناخواسته‌ تراژدی"‌را بر خود ‏دارد؛ باز، ما با چنین فضائی روبرو هستیم؛ فضائی که تضاد در آن موج می‌زند و این ‏همان فضای زندگی اجتماعی ماست. در این پرده از نمایش، دردِ دل‌های یک مشاور عالی ‏دولتی به نمایش گذاشته می‌شود که قاعدتا بنا به موقعیت اجتماعی و کاری خویش باید ‏در سطحی عالی از احترام برخوردار باشد؛ لیکن شرایط وی که توسط نزدیک‌ترین فرد ‏به وی‌(یعنی ‌همسرش) و دیگر افراد جامعه به وجود آمده؛ ‌مغایرت ماهوی با موقعیت ‏اجتماعی و شغلی وی دارد و این همان چیزیست که در پس زمینه این نمایش در تصویری ‏که بر دیوار دفتر کار وکیل ویژه‌ طلاق‌(موراشکین) قرار دارد؛ به خوبی نمایان است. در ‏این دفتر، قاعدتا باید امور مربوط به طلاق و جدائی ‌انجام شود لیکن بر دیوار آن تصویر ‏نقاشی‌"آفرینش" اثر"میکل آنژ" خودنمائی می‌کند؛ تصویری که در آن‌"نزدیکی" و ‏‏"ارتباط" بین انسان‌ها با لطافت فراوانی به نمایش گذاشته شده است و این تضاد، همان ‏اتفاقی است که در جامعه ‌ما ‌و جامعه‌ای که شخصیت اصلی نمایش یعنی‌"ایوان ‏ایوانیچ‌" در آن زندگی می‌کند به وضوح دیده می‌شود؛ تضادی تراژیک که از فرط تکرار، ‏به مثابة کمدی بروز می‌یابد و ما را به خندیدن وا‌می‌دارد؛ خنده ای تلخ که از سر ‏ناچاری در برابر این تضاد است و نه به این دلیل که موقعیت مفرح یا کمیک در برابرمان ‏ساخته شده است.‏نمایش " تراژدی با کمدی اضافه"، ما را به تماشای دو واگویه، یکی در بستر تاریکی و ‏دیگری در بستر روشنائی دعوت می کند. هر دو واگویه، بر خلاف ظاهرشان، واگویه‌هایی ‏از سر حزن و تلخی هستند که شخصیتی را وا می‌دارد بر خلاف میل باطنی‌اش صحنه‌ ‏تئاتر را ترک کند و دیگری را به ترکِ جانِ خویش فرا می‌خواند. از نکات قابل توجه در این ‏نمایش، انتخاب این دو تک پرده‌ای و در کنار هم قرار دادن آن‌هاست و این انتخاب را ‏می‌توان انتخابی از سر دقت و هوشیاریِ گروه اجرا دانست. همان‌گونه که پیشتر گفته شد ‏روح حاکم بر هر دو نمایشنامه، "دل آواز"ها و بیان حزنی است که در دل پرسوناژها دارد ‏تبدیل به غمباد می‌شود؛ همچنان که، یکی در بستر تراژدی و دیگری در بستر کمدی خود ‏را نشان می‌دهد. در نگاه ساده و غیر تخصصی به این دو اثر، به راحتی این روح مشترک ‏نمایان نمی‌شود و یافتن و دیدن و تجلیِ آن، نیاز به آشنائی کامل با جهان بینی چخوف و ‏کسب تجربه‌ای است که فقط از رهگذر آشنائی و ممارست با آراء و نظرات"استانیسلاوسکی" به دست می‌آید‌ و تماشای این نمایش، ما را به تائید وجود این آشنائی ‏و ممارست در نزد گروه اجرا، رهنمون می‌شود.‏از دیگر نکاتی که در این نمایش قابل تعمق و تامل می‌نماید؛ تغییراتی است که گروه نمایش ‏در این دو اثر چخوف پدید آورده‌اند و آن‌ها را به درامی برای دیدن تبدیل کرده‌اند. ‏می‌دانیم که هر دو اثر انتخاب شده برای این نمایش، جزء آثاری هستند که چخوف ‏شخصاً آن‌ها را، نه نمایشنامه، بلکه‌"اتود" نمایشی نام نهاده است و به همین دلیل، کمتر ‏گروهی سراغ این دسته از آثار چخوف می‌رود، زیرا خطر سقوط و فرو غلتیدن، همه را ‏تهدید می‌کند؛ ولی این گروه نمایشی دانشجویی، به همراه استاد خود، با اعتماد به نفس ‏کامل و از طریق خلق لحظات جذاب به جای رویدادهای شگفت انگیز، به خوبی از ورطه ‌‏این سقوط، پرهیز کرده‌اند و نمایش قابل توجهی را ارائه داده‌اند. ‏در پایان نمی‌توان از اقدام ارزشمند اسماعیل شفیعی‌ کارگردان این نمایش، سخنی ‏به میان نیاورد. استادی که علی‌رغم توانائی و اعتبارش در میان هنرمندان، به جای استفاده ‏از بازیگرانی نام آشنا و بلند آوازه، به بازیگران جوانی اعتماد کرده است که گفته می‌شود ‏دانشجوی سال آخر بازیگری هستند؛ اعتمادی که خوشبختانه نتیجه ‌قابل قبولی را رقم ‏زده و با وجود آنکه در برخی از لحظات نمایش، نشانه‌هایی از کم تجربگی بازیگران بروز ‏می‌یابد ولی در مجموع، بازی خوبی از ایشان دیده می‌شود و گاهی لحظات شاهکاری ‏خلق می‌شود که به زودی فراموش نمی‌شود. در پایان می‌خواهم این گفته ‌‏استانیسلاوسکی را تکرار کنم که نمایش یعنی بازیگر، به همراه کمی آلات تزیینی‌(دکور‌، ‏لباس‌، نور‌، موسیقی و‌...). ‏


ديدن نمايش در روزهايي كه دوست نداري شهري رو كه تبديل به پادگان نظامي شده تماشا كني خيلي موهبت بزرگيه ، دارم به اين فكر ميكنم كه چطوري يه اتاق نزديك تآتر شهر كرايه كنم ، ميخوام هر شب اونجا باشم و تنها كاري كه ميكنم ديدن نمايش باشه ، اما پسراي خوب فقط ميرن به بهشت ، من ميخوام همه جا برم ، پس بايد پسر بدي باشم .
 





حرف يكي مانده به آخر

لازم است تشكر ويژه اي داشته باشم از شاعر جوان و خوب افغان "امان جمعه" كه لطف كرد و در همين چند ماه پس از انتخابات كودتايي 22 خرداد 1388 يك نمايشنامه ي كوتاه و يك شعر از من را در مجله ي "نبشته" ي كابل به چاپ رساند ، بايد اعتراف كنم كه آشنايي با انجمن شاعران افغان و رفتن به شب شعرهايشان در حوزه ي هنري تهران دريچه هاي تازه اي را به رويم گشود ، كه شايد براي تشخيص و تعقيب آن ميبايست زماني را طولاني تر و عميق تر مصرف مينمودم ، كه اين خود نوعي عذاب است براي مني كه اين روزها بيشتر تشنه ي دانستنم . بعد از انتخابات ناعادلانه ي جمهوري اسلامي ايران (ل.ع) ، يك روز اميدواري بود و يك روز ديگر نا اميدي ، تعطيلي وبلاگ www.ashkemashogh.blogfa.com را خيلي ها دوست نداشتند و با گذاشتن كامنتهاي متعدد و فرستادن ميل و تماس تلفني و يا هر زماني كه اتفاقي دوستان را ميديدم همواره من را نصيحت ميكردند به اينكه سكوت در مقابل مصائب تازه كار درستي نيست ويادم است دوست خوبي برايم نوشت (خود سانسوري،سه نقطه ، سكوت ، به كجا ميرويم حامد جان ؟) و اين خود از سويي من را شادمانه تر از هميشه ميكرد كه اين دوستان عزيز چقدر لطف دارند كه همواره وبلاگ (پيشين) را دنبال ميكنند با آنكه آنچنان هم آش دهن سوزي نبود اگر چه دوستان خب زيادي در آن وبلاگ با من همكاري كردند و چنان شد كه انگار فضاي آنجا نوعي پايگاه كوچك هنري مينماييد براي همين دوستان خوب دور و نزديكمان كه اگر فرصتي براي ديدار زود به زودشان نبود اما جايي وجود داشت كه بياييم و بنويسيم و از تازه ترين فعاليتهاي دوستان مطلع شويم ، و از سوي ديگر من واقعا دوست داشتم وقتم را صرف فعاليت در زمينه ي فرصت پيش آمده ي به قول كودتاچيان اغتشاشات بنمايم ، چرا كه مسير تازه اي  را تماشا ميكردم ، مسيري كه هنوز به آن اميدوارم ، اگر چه هيچ وقت مايل نبودم و نيستم كه هنر را به دستهاي پليد سياست آن هم از نوع "حزب اللهيسم" اش آلوده نمايم اما نميخواستم و نميخواهم راه را ببندم و از كساني باشم كه نسبت به سرنوشت خود و آينده ي خود بي خيال و بي تاثير بي افتد نميخواهم و حتما نمي خواستم كه اين شود كه به قول منزوي بزرگ "من راه تو را بسته تو راه مرا بسته / اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم". اما بالاخره تصميم بر آن گرفتم كه نوشتن را از سر بگيرم اما اينبار در سرويس blogspot و بلاگفا را براي هميشه ترك كنم ، بلاگفايي كه "عليرضا شيرازي" اش اطلاعات شخصي وبلاگ نويسان را در اختيار نيروهاي كودتايي و تروريستي قرار داد تا يكي از دوستان خوب من "جناب نعيمي عزيز" به همين خاطر اسير دست هاي به خون آغشته ي كساني شود كه دست فصل الخطاب گويي روي سرشان سنگيني ميكند.


ما ديگه به چيزي نمي خنديم 

البته اينكه بسيار دوست داشتم اينجا نمايشعر ( اپــراي بيست و هفتم ژانويه ) را بنويسم از هيچكس پوشيده نيست اما چون دوست خوب و عزيزم "مينا ايلشيان" لطف كرده بود و در ماه هاي سكوت وبلاگ نويسي بنده اين كار را در وبگاه خود گذاشته بود و گويي از دوستاني هم براي بازديد دعوت به عمل اورده بود و بخش نظرات وبگاهش را كه هيچ وقت نديدم فعال باشد هم فعال كرده بود جايز ندانستم كه بار ديگر در اينجا باز نشر شود ، پيشنهاد مرور دوباره اش پيش از خوانش كار پايين  در لينك زير:
http://postadam.blogfa.com/post-14.aspx




اپيزد اول از شــعر ده اپيزدي  " اعترافات اغتشاشگران "


من توي آينه نا پِديده
اما رو ديوار يه پديدَس
نفت از سَـر و كول ِ تُ بالا
من، روي ديوارم، خميدَس


ديوار ، ميريخـ تُ به چيزت بود
حالا كه مال ِ من تو دستاته
ما ديگه به چيزي نمي خنديم
از وقتي كه چيز اعتقاداته


ديوار سمتِ آخرين پَردَ س
پارش بِـِكـُن رسماً ، محيا شو
من "سنفوني ِ مرده" ها ميشه
تُ تك نواز ِ نقش ِ"آيدا" شو


همـ دستـ هايت پشت ديوا/ريـد
همـ بغضهاي جنسي ِ"چين" را
تو جنگِ اين ، ديوار با ديوار
من گريه اش شد شرقِ "برلين" را


از پشت من كردند در من كه
برج ِ " اُپك " هم كاگِلي بوده
كه چندگانه ي "پدرخوانده"
دراصل "درباره ي الي" بوده


فكر ِ بـِتـُن ذهني روانديوار
ديوار در ديوار در ديوار
با انعكاس ِآينه معكوس
نقاشي ِ اينك ز نان بـر دار

۱۱۲ نظر:

صدیقه حسینی گفت...

سلام آقای داراب عزیز!
خسته نباشید...
می خونم و استفاده می کنم
خیلی خوشحالم که بعد مدتها به روزید



برمی گردم

مينا ايلشيان گفت...

حامد داراب عزيز خيلي خوشحالم كه بالاخره بازگشتي به وب و جاي جديد هم تبريك عرض مكيكنم
در مورد كيميايي با هم
هم نظر نيستيم علتش رو خودت بيشتر ميداني نه اينكه استادم بوده و بخواهم جانب اون رو بگيرم. پولانسكي هم فكر ميكنم بهتر باشه روانكاوي شخصيتش كنيم يا همون درام درماني (خنده) ميپرستمش .
با قي هم ميخوانم و باز ميگردم

لیدا خانوم تصویرگر گفت...

salam
khoshhalam az ashnayitoon
besiyar webloge khobi darin
aliye ....
mamnoonam ke sar zadin

ترانه تهراني گفت...

سلام حامد داراب
1حضورت در فرش قرمز كيميايي چيز ديگري ميگفت ؟ درست نميگم؟
2اميدوارم دعوتنامه ي كار تازه به دستت رسيده باشه اگر نرسيده حتما اطلاع بده
3 از نمايشگاه عكسهاي خانم نيكي كريمي هم ديدن كردم درباره سياهه اي كه در باره اش نوشتي هم حرفهاي زيادي دارم بخشي از اون رو در چاپ تازه ي بخارا مينويسم.

فاطیما حکمت گفت...

درود آقای هنرمند ... گمانم همه ما به نوعی مجبور به اسباب کشی باشیم پس فعلا منزل تازه شما مبارک !

کمی از کیمیایی کمی از استاد احمد پوری که من هم اتفاقا ناظم حکمت را با او شناختم و کمی از براتیگان دوست داشتنی و کمی از تازه های تاتر خواندم و مثل همیشه از همه این اتفاقات فرهنگی و هنری بهره مند شدم...الباقی را هم سر فرصت خواهم خواند ...نویسا باشید هماره

هاشمی زاده گفت...

سلام...گرانمایه دوست عزیزم
.............................

گل شکفتم از بهاری آمدنتان. وعطر خوش حضورتان..قلم وقدمتان همیشه ی ایام سبز
خوشحال شدم که باحضور معطر وپیام دلنشینت در این عصر دلتنگی ها وبی تکیه گاهی ها به خلوت تنهاییم سری زدی....وبه هوای غربتم بال وپری
.............
از مطلب مستدل ودلنشینتان بهره وفیض بردم...
پیشاپیش فعید سعید غدید سر اغاز حکومت جهانی مولا علی ع و سرفصل تاریخ بشری را بشما رهرو راستین مولا علی تهنیت میگویم....تقدیم شما این رباعیم....
در فصل خطر امیر را گم نکنید....آن وسعت بی نظیر را گم نکنید
تنها ره جنت از علی میگذرد......ای همسفران غدیر را گم نکنید

fateme ekhtesari گفت...

سلام جناب داراب
ممنونم
مي خوانمتان

پویا آریانا گفت...

سلام حامد جان
خونه ی جدید مبارک
استفاده کردم
شاد باشی
یا علی

شهرزاد( بانوی کویر) گفت...

سلام

سپاس که به کویرم آمدید و چقدر در این صبح خواندن مطالب متنوع و مفیدتان لذت بخش بود . به کویرم پیوند شدید با احترام.

خانه ی نو هم مبارک

برقرار مانید و پایدار

طناز طباطبايي گفت...

سلام حامداراب بزرگوار
مطلب قابل تاملي در باب سمبوليسم در بازيگري و بازي گرداني حرفه اي فرمودي جاي تامل دارد من ميخواستم بدانم كه مسائلي را كه در باره ي تفاوتهاي نماد گرايي و نشانه شناسي گفتي آيا در مراحل تقسيم بندي "چارز سندرس پيرس " هم به كاربرد ميرسد يانه به طور مثال وقتي ما از شمايل در نشانه شناسي صحبت ميكنيم آيا به همان خاطر كه نزديك ترين برداشت را داريم صحبت از همان نماد نميكنيم؟
اميد وارمكه منظورم را و اصل سوالم رادر اين باره به خوبي بيان كرده باشم.

زهرا گفت...

برقرار باشید
ممنون

امير مهدي فراهاني گفت...

فكر ميكنم خانم طباطبايي مسئله را كمي اشتباهي گرفتن من ميگم دوران نماد گرايي گذشته و ديگه هيچ كسي فكر نكنم در حالت عادي بخاد به اين سمت بره از طرفي نماد گرايي يه جنبش از زير مجموعه ي جنبشهاي كوتاه مدت هنري محصوب ميشه بد نيست نگاهي به تاريخ هنر سو ارنست گامبريج بندازيم اما نشانه شناسي يك علمه به هر صورت من هم از آقاي داراب ميخوام كه لطف كنن و در اين باره يك بحث تكميلي و جامعي انجام بدن .

الهام میزبان گفت...

سلام
خوندمتون
ممنون
البته پست طولانی ای بود
اون متن ماه تلخ من رو برد به خاطره یک دوست
ممنونم
موفق باشید

راستی چه مکافاتی داره اینجا نظر گذاشتن بابا!

صدیقه حسینی گفت...

سلام!
وااااااااااااای
مرسی
خیلی لطف کردید
ممنون

این پستتون رو همون روز اول اومدم و خوندم و استفاده کردم
نمی دونستم از کجاش بنویسم هیچی ننوشتم
البته فقط این نبود
اینجا کامنت گذاشتن خیلی سخته
باید هفت خان رستم رو بگذرونیم
ولی با این حال من تونستم اولین کامنتو بذارم


بازم ممنون!!!!

سید مهدی موسوی گفت...

سلام حامد عزیز
برای من خواندن مطالب وبلاگ همیشه زیبایت
که الحق یک مجله هنری پر و پیمان است
همیشه جالب و شیرین است
اما خودت می دانی
که روزهای خوبی ندارم
ولی
خوشحالم که برگشته ای
و سعی می کنم
از این به بعد بیشتر باشم...

سورين چاقمي گفت...

سلام آقاي داراب
ممنونم
زيبا بود

ناشناس گفت...

سلام
ببخشید دیر شد
ممنون از دعوتتون
نه نعمدی واسه وزن شعرم نبوده
البته چون تجربه های اولم بوده انگاری خراب شده
ممنون از این همهاطلاعات و خبرهای که دادید
مینا ارشدی

((فردیی)) گفت...

سلام و تشکر از دعوت...
پست سرشاری بود...قطعا استفاده می کنم...
در هر حال خوشحالم که به روز کردید و ادامه دادید...
و امیدوارم اون مسئله ی خدمت و اینها هم ختم به خیر شود!
خوش باشید

شهرام معقول گفت...

سلام جناب آقای داراب عزیز
ممنون از فرصتی که به بنده دادید مطلب زیاد ودرعین حال خواندنی بود. از زحمات شما سپاسگزارم مهربان.

رهسپار گفت...

سلام
از اینکه هنوز هستید،هستیم ..
خوشحالم
پاینده باشیدو سلامت

مریم عبدی گفت...

درود بر آقاي داراب
به روزم با شعري که خون از کلماتش مي ريزد اين بازرگان

محمد حسین شاهی گفت...

با عرض سلام و ارادت
جناب اقای داراب بنده خیلی کارهای شما رو دوست دارم به خصوص ترانه هاتون رو من با یکی از ترانه هاتون خیلی زندگی کردم و خاطره دارم میخواستم ببینم چطوری میشه جنابعالی رو زیارت کرد .

رضا طبیب زاده گفت...

سلام
به روزم با تکه پاره هایی نوشته آلود
و
شاید شعر
منتظر آمدنتان با اندیشه های منتقدانه هستم.
پیروز باشید.

پيمان ج گفت...

سلام حامد جان
الحق و والانصاف كه مثل خارج از دنياي مجازي اينجا هم خيلي فعال و اكتيوي راستي كتابهايي را كه دادي به صورت كامل تمامشان كردم. يادداشتهايي هم برداشتم كه جاي صحبت زياد دارند. مقاله اي از من به زبان ابري در مجله ي تل آويو باز چاپ شده آمدم كه دعوت كنم براي خواندنش .

سید مهدی موسوی گفت...

با عرض تسلیت
به خاطر کشتار برادران و خواهران بی گناهمان
در ظهر عاشورای محرّم الحرام!!
و کشتار امروز دانشجویان دانشگاه آزاد مشهد:

وبلاگ «سید مهدی موسوی» بعد شش ماه و اندی به روز شد...

.
با اینها منتظرم:

1- دو شعر جدید که در جای دیگری نخوانده اید

2- متن و شعری از «فروغ» در حال و هوای این روزها

3- محاکمه ی آرمان ها در خیابان (نگاهی به فیلم آخر کیمیایی و چند دیالوگ ماندگار از او)

4- قر دادن زیر تیغ (بررسی وضعیت بیمار تعامل مؤلف و منتقد در ایران)

5- مثل همیشه جملاتی از «شمس» بزرگ!

6- خبرها و لینک هایی داغ از همه جای ادبیات و هنر

7- کنار پله ی تاریک (خبرهایی از برادر ترانه سرا و شاعرم: حسین صفا)

8- ستاره های سربی (غمنامه ای از یک ستاره که دوست داشت خاموش شود)

9- انتقام با طعم سیب زمینی (تحلیلی از وضعیت امروز جامعه ایران)

10- عکس هایی دیدنی از شاعران و دوستان کارگاه و...

و

مثل همیشه گوشه ی دنیا منتظرم

با شعر، با ادبیات، با غم، با عشق...

رضا طبیب زاده گفت...

سلام
خوانده شدن اتفاق مهمیه...
ممنون که در خوانده شدنم سهیم بودید.
پیروز باشید.

سید مهدی موسوی گفت...

مرسی حامد جان
به امید دیدار...

شهرزاد( بانوی کویر) گفت...

سلام

به روزم با وهم سبز

برقرارمانی

((فردیی)) گفت...

سلام...
با "همینجوری"و 5 تایی های همینجوری و یک "شعر همینجوری"بروزم؛

بخش فیلم : معرفی 5 فیلم که دوست دارم ببینیدشان...

بخش کتاب: معرفی 4 کتاب که دوست دارم بخوانیدشان و 1 کتاب برای دانلود...

بخش شعر خوانی: دکلمه 5 شعر با صدای فروغ و اخوان و شاملو وجنتی و علی عبدالرضایی...

بخش موسیقی: 5 قطعه از قطعات موسیقی متن بینظیر فیلم old boy...

و بخش شعر: با یک "شعر کوچولو" با راوی کودک!

قابل بدونید و سری بزنید،در غیر اینصورت بابت اشغال فضا حلال کنید...

سپهرافغان گفت...

جناب داراب خدمت رسيديم و آموختيم. دعوتيد به ( راه به روايت عاشق نابينا) با احترام .
دوستدارتان سپهر

میم گفت...

دوباره سلام
از لطفتان ممنونم اینکه ترانه مرا خواندید سعی میکنم اگر غصه مجالی بدهد روی ترانه ام و ایراداتی که گفتید کار کنم وقتی شعرهای شما را خواندم بسیار شرمنده شدم از اینکه بگویم شعر مینویسم .....
به هر حال خواستم تشکر کنم مهربانیتان را .

Vito گفت...

چقدر سخته وقتی آدمو به جشنی دعوت میکنن که هیچکسو نمیشناسه! من نه کاپولا رو میشناسم، نه کونچالوفسکی، نه کوروساوا!!!!

ىاوى فتحي ؤاىه گفت...

سلام
بازباران بعد از مدت ها به روز شد
منتظر شماهستم

ىاوى فتحي ؤاىه گفت...

سلام
بازباران بعد از مدت ها به روز شد
منتظر شماهستم

ىاوى فتحي ؤاىه گفت...

سلام
بازباران بعد از مدت ها به روز شد
منتظر شماهستم

ىاوى فتحي ؤاىه گفت...

سلام
بازباران بعد از مدت ها به روز شد
منتظر شماهستم

حلقه بازباران گفت...

سلام
بازباران بعد از مدت ها به روز شد
منتظر شماهستم

میلاد روشنی پایان گفت...

به نظر می رسد از آن وبلاگهایی داری که باید الزامن سر صبر خواندشان و نظر داد . حتمن منتظرم باش . منتظرت هستم

Vito گفت...

منظورم این بود که با اینکه هیچی از سینما نمیدونم هی سر میزنم به اینجا...

شهرزاد( بانوی کویر) گفت...

سلام

دوست داشتید مقاله ام را درسایت شعر نو بخوانید :

http://www.shereno.ir/news2.php?id=7504

برقرار مانید و پایدار

شهرزاد( بانوی کویر) گفت...

سلام

دوست داشتید مقاله ام را درسایت شعر نو بخوانید :

http://www.shereno.ir/news2.php?id=7504

برقرار مانید و پایدار

سروش ستایش گفت...

اجحاف در حق خبرنگاران، تا کجا...؟!
اعتراض به "تخریب جایگاه خبرنگار" از طریق صدا و سیما.
لطفاَ سکوت نکنید...

شهرزاد( بانوی کویر) گفت...

سلام

سپاس از تذکر خوبتان .

برقرارمانید

سروش ستایش گفت...

دوست روشنفکر و ارجمند حامد داراب گران مایه.
ممنون از وقتی که میگذاری و سپاس از نگاه و نظرت.

سید احمد عندلیبی گفت...

سلام
"هوای بی سرزمین" با دو شعر به روز که نه، به شب شد!
منتظر نقد و نظر شما هستم.
در پناه حق

سید مسعود حسینی گفت...

هر چند دیر اما
سنگین ترین بغم منو وادار کرد با همه دغدغه هام به روز شم و بغضم رو تو دامن تون ببارونم
با یک چهار پاره که با پاره پاره های وجودم به دنیا اومد در خدمتتونم
[گل]

صالح سجادي گفت...

سلام حامد عزيز
كجايي برادر
تلفن ات كه خاموشه اينجاهم معلوم نيست چه جوري ميشه كامنت گذاشت
من منتظر تماست هستم

يا حق

سوسن گوران گفت...

درود و سلام بر شما دوست عزیز
خیلی وقته ندیدمتون و اولین باره به وب جدید سر می زنم. خیلی ازین کشف و شهود ذوق زده شدم.راستی یادتونه راجه به فیلم 28 هفته بعد قرار بود برای من یه مقاله بیارید؟یه سال پیش بود؟دو ؟ سه؟...

احسان برات پور گفت...

سلام
مطالب جالبی بود ممنون
موفق باشی

مجید گفت...

سلام.نظر شما چیست لطفا"به سایت مراجعه کنیددددددددددددددددددددد

احسان برات پور گفت...

حامد عزیز
سلام
میلاد نبی مکرم -احمد مختار - صلوات الله علیه و آله ، مبارک باد.
شاد بادید و خندان[لبخند]

آغـو گفت...

تـو ، درّه‌ی بـنـفـش غـروبی ، کـه روز را

بـر سـیـنـه می‌فـشـاری و خـامـوش می‌کنی

در "سـایه" ها "فـروغ" تـو بـنـشـست و رنـگ بـاخت

او را بـه سـایــه از چـه سـیـه پـوش می‌کـنـی ؟!



دروووووووووووووووووووووووود !

بـــه روزم


چـشـم بـه راه حـضــور سـبـزتـان !


یــا مـــــــــــــــــــــــــولا !

علی رضاکرمی(خرم آبادی گفت...

بالاخره پس از نزدیک به یک سال دوندگی رمان درخت معجزه ورزا ی من چاپ شد

درخت معجزه ورزا را انتشارات انجمن قلم با تیراز2200جلد به چاپ رسانده است و بریده ا ی از این رمان

روی تخت یک قوری چینی و چندتا استکان ا کریستال است . رزا برای من چای می ریزد . دست هایش می لرزد .

- خوب از خودت بگو

- این را رزا می گوید ومن مکث می کنم . نمی توانم جواب بدهم .

نمی دانم از خودم چه بگویم به هرحال من هم به فکر کار وزندگی هستم

رزا خنده اش می گیرد آن قدرکه دیگر نمی توانم ادامه بدهم و این جا است که برای اولین بار متوجه دندان های ریزش می شوم

می گوید ای کاش شناخت کافی از تو داشتم

- ولی به نظر من آدم ها شخصیت های پیچیده ای ذارند وشناخت کا مل از یک نفر خیلی زمان می برد

- خوب در این صورت آدم توداری هستی

- نه فقط دوست ندارم خیلی ساده هر کسی از زندگی ام سر در بیاورد

- یعنی برای همه این نظر یه را داری

- باید طرف را سنجید اگر صداقت داشت می شود با اوراحت بود .

- مثل این که خیلی بدی از مردم دیدی

لبخند می زنم

رزا می گوید دوست داری من از خودم بگویم

- بله من به دقت گوش می دهم

- ببین ما یک خانه در جردن داریم وپدر هم لس آنجلس است . البته چند مغازه توی تهران را هم اجاره دادیم

می گویم اما فکر من پیش مردمی است که حتی یک سرپناه هم ندارند .

- یعنی آدم بی خانه هم پیدا می شود

- بله و بعصی ها هیچ به فکر مردم نیستند

- ولی من همه عمرم سختی ندیده ام

- برای همین از مفهوم بی سر پناهی در ک روشنی نداری

وکجاست جاری آب وتو که با مو های بلند نشسته بودی واهسته صحبت می کردی ؟

چقدر تشته صدای نازک تو بودم .......

ازوقایع حضور سپهبد میراحمدی و فتح لرستان توسط او وازطرف رضاشاه و همچنین

جریان یاغی گری کرمی و ساخت پل حاجی در خرم آباد ... هم می توان در این رمان رد پاهایی را دید

سید مهدی موسوی گفت...

قربانت حامد عزیزم
دلتنگ دیدارم

مونا برزويي گفت...

سلام حامد
وقت به خير
مجبورم بخش نظرات رو همينطوري بسته بزارم . خودت كه ميدوني .
خيلي يا حق

مسعود فخرپور گفت...

سلام آقا حامد.
باید خسته نباشید بگم بهتون به خاطر این همه فعالیت...
حالا دیگه وبلاگ رو هم عوض کردید...
همین که با این همه فشار بازم محکم ایستادید جای تحسین داره...
مثل مصرع آخر شعر "چقد تحسین برانگیزم"
من چند وقتی نبودم ، وبلاگم رو هم حذف کردم...
اما میومدم و وبلاگ ها رو می خوندم اما فرصت کامنت گذاشتن نبود...
بازم برگشتم با یه وبلاگ جدید ، اول فروردین به روز کردم...
به امید روزهای خوب...
تا بعد...

محمدرضا مهرپویا گفت...

سلام حامد عزیز

ممنون از اطلاعت

واقعا لذت بردم

احمد هادي گفت...

سلام
ممنون از حضورتون و دعوت سخاوتمندانه ات
استفاده كردم
سبز باشيد و مانا

محمد قنبري گفت...

سلام.
سال نو شما مبارك.
ممنونم سر زدين.
مطللبي كه راجب نوروز نوشتين جالب بود.
بقيه مطالب رو حتما فردا مي خونم.
با لينك موافق هستين؟
باعث افتخاره دوستي چون شما به فهرست دوستام اضافه بشه.
www.cinema.blogfa.com

yalda گفت...

سلام
به روزم با بهترين عيدي كه مي‌توانست نوازشگر چشم‌هاي من باشد.
قدم رنجه فرمائید.

shiva farazmand گفت...

سلام..می خوانمتان..مطالب متنوعی دارید

ناشناس گفت...

سلام

ممنون سر زدید، دارم می خوانم

مانا و پویا ...

الهام میزبان گفت...

سلام
خوبین؟
اولا خیلی ممنونم بابت معرفی کتابها
واقعا با اون همه گریه و تلخی که سر مجوز و چاپ و ... بود
الان از محبت دوستان آرامش می گیرم
دوما
خوندمتون
البته قسمت اعتراض و تخت بی جمشید
سالینجر
و
ترانه آخر
رو
چون پست طولانی بود
ممنونم
مخصوصا بابت سالینجر

كامبيز حسين پور گفت...

سلام
بايد زودتر از اينها ميديدم
حرفهاي زيادي داريد و مشتاقم بيشتر بخوانم در اسرع وقت باز هم خواهم آمد.
پيروز باشيد مهربان

سید مهدی موسوی گفت...

یک دنیا ممنونم حامدجان
من هم
از الان منتظرم
که باز هم ببینمت
و سر فرصت شعر بخوانیم و حرف بزنیم
مثل روز اول
در نمایشگاه می بینمت حتما
باز هم برای خبر ممنونم

fateme ekhtesari گفت...

سلام
دعوتید به صرف یک بحث فمینیستی و سیب زمینی:
بعد از 9 ماه
با یک شعر جدید و کلی خبر و مطلب
«فاطمه اختصاری» به روز کرد

خبر چاپ کتابم:
«یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها»
و قرار دیدارمان
در نمایشگاه کتاب امسال:
. . . . انتشارات «سخن گستر»

خبر کامل چاپ کتاب چند تن از مطرح ترین شاعران جوان:
دکتر سید مهدی موسوی/ وحید نجفی/ الهام میزبان
محمد حسینی مقدم/ محمد ارثی زاد
شهرام میرزایی/ مینا ارشدی

راستی
طرح جلد کتاب را هم حتما در وبلاگ ببینید!
و کلی مطلب از همه جا و هیچ جا...
از الان منتطر دیدارتان در نمایشگاه هستم
نه برای فروختن کتاب
برای حرف زدن و ادبیات
برای شعر...

منتظرم...

fateme ekhtesari گفت...

سلام اقای داراب عزیز
ممنونم از لطف بسیارتون

محمد قنبري گفت...

کیومرث ملک مطیعی هنرمند پیشکسوت سینمای ایران درگذشت.





بله عزيزي ديگر از دست رفت و مطابق سنتي معمول اكثر رسانه ها بسيار سريع خبر درگذشت او را انتشار دادند اما ايا وقتي هنرمندان عزيزمون زنده اند هم همين اتحاد و همبستگي وجود دارد؟

ما كه قدرت و توانايي چنين امري نداريم ولي ايا صدا و سيما نمي تواند وي‍ژه برنامه اي اختصاص به هنرمندان عزيزمون دهد تا وقتي كه در حضور ما هستند نيز همين اتحاد و همدلي احساس شود؟؟!!

به ياد دارم زماني كه هنرمند عزيز مرحوم محمد علي فردين از بين ما رفت. پس از دو ماه و بعد از كلي تلاش و كوشش ( چون اصلا پدرم به من اجازه نمي داد چند قدمي از منزلمان دور شوم و بعد به بهانه خونه عمو رفتن)

وقتي بر سر خاك هنرمند مرحوم فردين در قطعه هنرمندان بهشت زهرا توانستم برم، جمع كثيري حضور داشتند. عده كمي در حال خواندن دعا و فاتحه بودند و عده زيادي در حال گرفتن عكس و فيلم و تكميل البوم خاطراتشون.

يك مادر پير با دخترش از ورودي قطعه هنرمندان به سمت مزار مرحوم فردين مي امد كه وقتي اين صحنه را ديد با تاسف تمام گفت چرا بايد مردم مرده پرست باشند؟ چرا مرحوم فردين زماني كه بود كسي به يادش نبود؟

چرا رسانه ها به ديدار او نمي رفتند؟ چرا حالي از او كسي نمي پرسيد؟ حالا چطور شده كه همه از هر جاي ايران مي ايند؟ چطور شده كه هنرمندان ديگر عكسهايي كه با مرحوم فردين گرفته اند در رزنامه ها چاپ كرده و يا حالا از دوستي خود با او مي گويند؟ ايا واقعا مردم مرده پرست شده اند؟

هنوز هم هنوزه صداي اين مادر عزيز در گوش من مانده. چرا وقتي هنرمندي از بين ما مي رود همه ما در وبلاگ ها و وبسايت ها و روزنامه ها و مجلات و تلوزيون و راديو و... خبر مي دهيم اما وقتي زنده اند كسي حتي حالشان را نمي پرسد؟

ما امروز فهميده ايم هنرمند عزيزمون اقاي كيومرث ملك مطيعي مريض بودند و همه ما در فوت اين عزيزان دخيل هستيم چرا كه هنرمندي كه به عشق با مردم بودن زنده است اين حق را از او سلب كرديم. هيچوقت ان طور كه بايد و شايد از هنرمندانمون تقدير و تشكر نشده . هيچوقت جشنواره اي به وجود نيامد تا طبق اثار هنرمندان پيشكوست كه سرمايه ملي ما هستند از انها تقدير و تشكر شود.

بخداوندي خدا سوگند كه اگر رسانه اي در اختيار داشتم و يا قدرت و توانايي ان را داشتم دريغ نمي كردم.

اين موضوع به اكثر رسانه ها و هنرمندان ارسال خواهد شد.

خسرو گفت...

اگه نمايشگاه اومدم حتما يه سر به سخن گستر مي زنم
من به امسال اميدوارم خيلي كه بهتر بشه حال همه مون توي خيابونا و ميدونا و كوچه ها و خونه ها و روي پشت بوما
خدا سلينجر رو بيامرزه من يادداشت هاي يكي از سربازاشو خوندم خوشم نيومد
خدا علي حاتمي رو هم بيامرزه مرد خوبي بود
خدا كافكا رو هم بيامرزه و اينو اضافه كنم كه من فكر نمي كنم برگمان و تاركوفسكي و آنتونيوني تحت تاثيريا وامدار كافكا بوده باشن من فكر مي كنم مدرنيسم هنرمنداي خودشو داره مثل همه دوره هاي ديگه؛ تازه اعتراف مي كنم شخصا هيچ وقت از كافكا خوشم نيومده بعدها فهميدم كافكا براي كسايي كه به زبون خودش مي خوننش خيلي با كافكاي ما فرق داره؛ حتا جالبه كه مردم چك وقتي محاكمه رو مي خونن قاه قاه مي خندن (كن كيسي – مصاحبه در مورد پرواز بر فراز آشيانه فاخته) شايد براي ما عجيب باشه و نا منتظر
دريا دادور را ما هم دوست داريم!
زن ها زن ها زن ها زن ها زن ها
ما از تآتر خيلي دوريم اقا خيلي
ختم شدن اين پست مفصل با اين ترانه مثل ختم شدن فيلماي كيميايي بود با ترانه هاش
نهايتا اينكه چرا "العان" چرا "بي افتم؟ " رسم الخط جديده اينا؟

تنها گفت...

دوبـــــاره غربــــت آن ماجـرای دلــتنگی

و من که گم شده ام لا بـه لای دلتنگی

هزار و سیصد چند ســـال . . . باید من

تـو را به شـانه برم پا بـه پـــای دلــتنگی

از ایـــن هوای مه آلـــود شهر دلـــگـیرم

و جــار می زنـــمت بــا صــدای دلـــتنگی

شکسـته شاخـه ی صبرم بیا تماشا کن

نشسته کــنج دلـــم آشنـــای دلــــتنگی

اگر چه دفتر شعرم همیشه دلتنگ است

بـه عالمی نـــدهم ایــن صفـای دلــــتنگی

تمام هستی خود را ز دسـت خواهـم داد

به داد من نرسـد گر خـدای دلـــــتنگی ..

((فردین)) گفت...

سلام قربان!ممنون از دعوت
قطعا سر فرصت از مطالب استفاده خواهم کرد،فعلا فقط تیتر ها رو خوندم که نشون می داد باید وقت بیشتری صرفش کرد...
تا بعد
موفق باشی

شهرزاد( بانوی کویر) گفت...

سلام

سپاس از دعوتت . دور بودم از این فضای مجازی و... و...

اما این چند روزه آمدم و خواندمت . سپاس از توجه و تلاشت .خانه ات آباد .

حمید رضا عرفانی فر گفت...

سلام...

شعری از ریچارد براتیگان ،

ویک غزل تازه...

منتظر حضور و نظرات ارزشمندتان هستم...

شهرزاد( بانوی کویر) گفت...

سلام

به روزم با مقاله ای

برقرارمانی

مریم حقیقت گفت...

سلام
ممنون از لطفتان
من شیرازم اما نمایشگاه کتاب تهران انشاالله ملاقاتتان خواهم کرد
با تشکر
یاعلی

مریم حقیقت گفت...

سلام
متشکرم جناب داراب
حتمن
یاعلی

محمدرضا مهرپویا گفت...

سلام حامد خان

به روزم

سورین چاقمی گفت...

بازگشت قهرمانانه ام از آوارگی یک ماهه را باطلاع می رسانم.
مهمانی به صرف یک عمر!
ماه: از نبودنم
سال: از خبر جاسازی یک بمب در غرفه ی نشر سخن گستر در نمایشگاه کتاب امسال
دهه: از خداحافظی با کارگاه داستان کوتاه آموزش و پرورش کرج
سده: از رنگ سبز و گیتار
و یک قرنی هم سکوت با داستان و سس اضافی!!
با احترام: سورین چاقمی

سید مهدی موسوی گفت...

مرسی از لطفت
و به امید دیدار حامد عزیز...
منتظرم

امیر حسین ضیائیان مفید گفت...

سلام به همه ی دوستان شاعر و همترانه ی عزیزم...که همیشه در مورد ترانه هام نظر دادین و باعث پیشرفت من شدین و همیشه مثل یک دوست همراه من بودین.....چند وقتی بود که تصمیم داشتم وبلاگی درست کنم با موضوع دنیای ترانه و موسیقی / در این وبلاگ هر ماه موضوعی مطرح میشه که شما می تونین در موردش نظر بدین ...و بعد از یک ماه نظرات جمع آوری میشه و دسته بندی میشه و توسط گروهی که بعدا مشخص خواهد شد مورد کارشناسی قرار میگیره و بعد به یک نظر کلی تبدیل میشه........

مطمئن هستم اگر شما دوستان همیشگی منو همراهی کنید این وبلاگ بسیار مفید خواهد بود

و می تونه به مکانی تبدیل شه که تمامی شاعران در مورد یک موضوع خاص نظرات خودشون رو بیان کنن و بعد در موردش بحث بشه و به یک دید کلی برسیم....و بتونیم به سطح ترانه و شعر کشور در جهت موفقیت کمک کنیم

هدف تاسیس این وبلاگ که با نظرات شما فعالیت میکنه در مورد

تعریف ترانه . انواع ترانه.. نقد ترانه های اجرا شده....نقد البوم ها ....نظر خواهی در مورد بهترین ترانه سرایان و البوم هاست..............

سعی میکنم تا چند روزه دیگه بعد از صحبت با بعضی ترانه سرایان و شاعران اسامی کارشناسان رو اعلام کنم.........

...........
فقط از شما خواهش میکنم این وبلاگ رو حتما لینک کنید و در اسامی ابتدایی لینک ها قرار بددین....و حتما خبر لینک کردن رو بگین

منتظر حضور شما هستم بی صبرانه

http://haashiye.blogfa.com/
[گل]

سید مهدی موسوی گفت...

سلام
«پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود! نه کوچولو!»
منتشر شد...
انتشارات «سخن گستر»
(بخش «این روشنای نزدیک»)
با این کتاب و چندین کتاب از مجموعه های غزل پست مدرن
در نمایشگاه کتاب امسال
منتظر شماست...
...
به روزم
با چند عکس و یک عالمه تکه شعر
با خبرهایی خوب از نمایشگاه کتاب و معرفی دهها کتاب
با چند حکایت و ماجرای بامزه
و...
به روزم و مثل همیشه منتظر شما
...
به امید دیدار

سید مسعود حسینی گفت...

این پست داغدار است ...
هنوز تو شوک های این روزای اخیرم
چشام دارند حرف می زنند و ...
سید جواد عزیز منو ببخش که پشت تمام این فاصله ها شانه ات شده ام ...
با غزلی برای مریم پرسه باران میزنم تا تو بیایی و شانه ای هدیه کنی [گل]

مسيحا ابوعلي گفت...

مرثیه ای برای تمام رویاهام
رگ پریدگی به روز شد :
1 . شعری برای نازلی که زمستان هایم را برایش گریه کردم
2 . حرف هایی برای سالی که انگار هنوز شروع نشده
3 . خبر چاپ شدن اولین کتاب مسیحا ابوعلی و میلاد نوذری
4 . بدون شرح از وزارت ارشاد دولت دهم
5 . خوانشی فلسفی از پرسونا اثر اینگمار برگمان
6 . بررسی تطبیقی استاکر تارکوفسکی و آیه های زمینی فروغ
7 . همیشه آخر خط به شعر ختم می شود

خسته ام مثل التماس دعا دست هایم به آسمان گیر است

می روم دور سایه ام اما مانده در کوی راه بندانت

بوق سگ می رسد ته شب هام آخر خط لات بازی هام

هاری انتظار معجزه از هرزه گی های چشم شیطانت

من فقط فکر می کنم روزی که به دندان گرفتی ام شب بود

و ندیدی چقدر بی برگشت شده بود این غریبه مهمانت

شرقي گفت...

سلام دوست گرامي ام

جناب داراب از حضورت ممنونم و خوشحالم كه باخبرم كردي از بودن دوباره ات

فكر كنم لينكتون رو برداشتم بازم خواهم گذاشت مدت مديدي نبوديد ..

از همه چيز استفاده كردم عالي بود

بويژه خانم دادور ... حتماتهيه مي كنم

بابت مهدي عزيز هم متاسفم

باشيد هميشه

ناپرهیزی گفت...

خصوصی :


دوست گرامی و برادر خوبم جناب داراب ممنون از لطفتون می دونم از سر دلسوزی و مهر و علاقه تون به هنر و بالاخص شعر این کارو کردین و قضیه مهدی اینا ناراحتتون کرد ولی این ماجرافکر می کنم حل شدنیه و دارن تلاش می کنن حل بشه و همه امیدواریم حل بشه ، فکر می کنم بهتره و عاقلانه ست که فعلا دست نگه دارین و صبر کنین و پوشش خبری ندین طوری که بدون این که خودتون بخواین نتیجه ی عکس بده و به ضرر بچه ها تموم شه این خواهش من از شماست . با احترام

الهام قریشی گفت...

سلام جناب داراب


همراه با شما و سایر دوستان

جمع آوری کتابهای ...

دکتر مهدی موسوی

فاطمه اختصاری

الهام میزبان

محمد حسینی مقدم

را شدیدا محکوم می کنیم

محمد قنبري گفت...

سلام اقاي داراب
مرسي از حضورتون
دو روز ديگه احتمالا به نمايشگاه ميرم.

هدیه گفت...

سلام

جدا؟؟؟؟؟

یعنی قرفتونو بستن؟؟؟؟

شانس منو گفتم روز اخر میام

الهی!!!

چرا؟؟؟

کوفق باشی

التماس دعا

یا علی

م - رنجيده گفت...

.
=
سلام
---

از وضيعت به وجود آمده متاسفم ...


........

ناشناس گفت...

سلام دوست عزيز ...
طولاني بود و نفسگير
نياز داره تو يه فرصت ديگه دقيقتر بخونمش
چرك‌نويس

سوگل گفت...

خوشحالم از اینکه بلاخره تلاش این دوستان نتیجه داد و کتابهایشان چاپ شد...تبریک میگم و منتظر چاپ کتابهای بعدیشان هستم...

امیرحسین ضیائیان مفید گفت...

سلام به شما دوست عزیز و شاعر....
و همراه همیشگی
از شما دعوت میکنم...
با ترانه ای قدیمی به روزم......
و مثل همیشه منتظر نظر و راهنمایی شما هستم...
با ترانه ای به عنوان ( مامان بابای من کیه؟؟!!!)
بی صبرانه منتظر نگاه ارزشمندتون هستم
[گل]

مسعود ميرقادري گفت...

درود بر حامد داراب عزيز
من هم به شدت اين عمل نا پسند را محكوم مي كنم

حسن حیدری گفت...

اجازه بده مثل کسی که خیلی وقته که میشناسدت برات پیام بگذارم . پس . حامد جان سلام . صمیمانه دوستتان دارم و از راهی دور اما نزدیک . خیلی نزدیک پیشانیه مهرتان را میبوسم و عاشقانه اندیشه تان را میستایم . سعی خواهم کرد در اندازهء بال کوچک و شکسته ی که برایم مانده به توصییه هایتان در قالب یاری خوبان عمل نمایم . دوستت دارم . حیدری

امیرحسین ضیائیان مفید گفت...

سلام به شما دوست عزیز و شاعر....
و همراه همیشگی
از شما دعوت میکنم...
با ترانه ای قدیمی به روزم......
و مثل همیشه منتظر نظر و راهنمایی شما هستم...
با ترانه ای به عنوان ( مامان بابای من کیه؟؟!!!)
بی صبرانه منتظر نگاه ارزشمندتون هستم
[گل]

باران علیه السلام گفت...

اول بگویم نمیدانم به خاطرت زود برسم یا نه..اما به وبلاگم آمده بودی و از گرفتن مهدی موسوی و ... گفتی..
من متوجه نمیشوم..منظورت این بود که جمعشون کردن؟ بابت؟
و بعد بگویم:
نمیدونم.... سهم بزرگی از این دنیا بهمون رسیده یا بزرگی سهم ماست که مال دنیا شده ... فقط میدونم که خیلی چیزا رو دیگه نمیشه درست کرد و این حرفام هیچ ربطی به هیچ بی ربطی این روز-مرگی ها نداره....
سلام.!

محمدرضا مهرپویا گفت...

سلام دوست عزیز

به روزم

[گل]

ضائیان گفت...

برای چندمین بار اومدم .....هنوز دعوتم رو قبول نکردید
سلام به شما دوست عزیز و شاعر....
و همراه همیشگی
از شما دعوت میکنم...
با ترانه ای قدیمی به روزم......
و مثل همیشه منتظر نظر و راهنمایی شما هستم...
با ترانه ای به عنوان ( مامان بابای من کیه؟؟!!!)
بی صبرانه منتظر نگاه ارزشمندتون هستم
[گل]

همطا گفت...

سلام . شما هم زيبا مي گوييد و تلخ و دلنشين
ببخشيد ميشه بپرسم آقاي استاد سيد مهدي موسوي چرا رفتن؟خوشحال مي شم بياييد و نقد كنيد و سوالم را پاسخ دهيد.قلمتان روان

عطایی گفت...

سلام.بصرف یک استکان غزل مهمان ما باشید.
ممنون/

ضیائیان مفید گفت...

[گل]

سلام به شما
دوست عزیز و شاعرم....
و همراه همیشگی من.....
از شما دعوت میکنم...
با ترانه ای جدید به روزم......(( دعا کردم ))
با صدای سهیل رسول زاده
و مثل همیشه منتظر نظر و راهنمایی شما هستم...
بی صبرانه منتظر نگاه ارزشمندتون هستم

[گل]

صدیقه حسینی گفت...

سلام آقای داراب!
هروقت میام اینجا میخونمتون
ولی نمیدونم کجا باید نظر بذارم؟
الان اینجا که دارم مینویسم میخونید؟

علی رضاکرمی(خرم آبادی)| گفت...

علی رضاکرمی(خرم آببه نام دریا بخوان
از سال هشتاد وشش تا حالا که هشتادو نه است کار مجوز و چاپ کتاب شعر من -به نام در یا بخوان -که در بر گیرنده این کتاب و چاپ دوم و ویرایش شده سپیده در باغ های اردی بهشت است طول کشیده است

و ........

نگاه مادری

باترانه از یاد رفته

ودر بخارا

زنی را چون ساقه های نی تکه تکه می کردند

رود و شیشه های خالی شراب به رنگ موهوم شب

کودکان کاغذ بازی ستاره ها

نیمه شب باغ و ترانه رندان

که همه فصل انگور شراب زده اند

نگاهی از فرو ریختن

ورهاترین بانوی باد

سازش را زمین می گذارد و هراسان می گریزد

و تپش قلب و ترانه شکفتنش

وفرو ریختن نیاگارا

غروب خیابان های نیویورک

دهشت و رنج نفس کشیدن سیاها ن

وغم انگیزترین خواهر باد اسمش سوزان است

قدم می زنم رودر روی خودم

باران گرفته است

وشهری در تسخیر کودکان

بی هیچ پیوندی با لیزر و جنگ های مدرن

وکاشی های مزگت کهن

در حسرت یک فوران

بوی سدر و حنا

صدای هیجانی سرنوشت کنار شانه این همه انسان

وموسیقی هستی روی شبدر ها ...

به نام دریا بخوان را انتشارات مدیا تهران در تیراژ هزار نسخه ودویست و سی صفحه خرداد ماه هشتادو نه به چاپ رسانده است

نادی)|

((فردین)) گفت...

سلام و اینا...

با "دو نقطه دی(D:)"، چند تا 5 تایی دیگه و یک شعر خسته به روزم...

بخش کتاب: کتاب هایی که دیگر قرار نیست معرفی شوند!

بخش فیلم : معرفی 5 فیلم بی ربط به همدیگر...

بخش موسیقی: معرفی 5 خواننده زن فارسی نسل جدید+نمونه کارهایی برای دانلود

بخش دکلمه: 4 شعر معروف با صدای آدم های معروف+دکلمه یکی از ترانه های خدم

و بخش شعر: یک شعر خسته...یک شعر سخت!

قابل بدونید و سری بزنید،در غیر اینصورت بابت اشغال فضا حلال کنید...

محمد آسیابانی گفت...

سلام. بخوانید مصاحبه محمد آسیابانی و دکتر اسماعیل امینی با موضوع غزل امروز:
http://tarannnom.blogfa.com/ و hamandishi.net

ضیائیان گفت...

با سلام
بعد از چند ماه
(((( ترانه ی دنیای آروم با صدای جهان پخش شد.............)))))
لینک دانلود در وبلاگم هست
منتظر نظر شما در وبلاگم هستم
منتظرم
........... [گل]

سلام به شما
دوست عزیز و شاعرم....
و همراه همیشگی من.....
از شما دعوت میکنم...
با ترانه ای جدید به روزم......(( دعا کردم ))
با صدای سهیل رسول زاده
و مثل همیشه منتظر نظر و راهنمایی شما هستم...
بی صبرانه منتظر نگاه ارزشمندتون هستم

[گل]
...................

حسين گفت...

سلام حامد جان
دوست دارم گشت و گذار در اين خانه ي فرهنگي هنري را...
و در اين روزهاي بي حوصلگي آرمش بخش است اين سرا...
سپاس

عاطفه اسکندری گفت...

دعوتید به " هوای دو نفره ".

شرقي گفت...

سلام دوباره

بروز شدنتان را منتظريم جناب

باشيد هميشه

يلدا گفت...

با
مشتی
پر شترمرغ
به روزم
...
می نویسم تا نمک بپاشم
بر زخمی که عین عشق است و شین شاهد و قاف قلم
با
احترام به عزیز صبوری و مدارا
دكتر سيدمهدي موسوي
قافيه‌ها را ول كن.
به حاشيه نرو.
بپر وسط متن
منتظرت هستم
می‌آیی؟

حسن حیدری گفت...

دوست عزیزم . آقا حامد . سلام .
انگاری خبری ازت نیست . بیشتر دوستان . یافیلتر شدن . یا بیخبر گذاشتن و رفتن و دیگه خبری ازشون نیست . با قدمت . منو از احوال خودت باخبر کن . ... ضمنا کارآی به روز داشتی بازم خبرم کن .

امیر عسگری گفت...

عشق...
رقصیست
با ضرباهنگی متفاوت
...و توان باز ایستادن از رقصم نیس
درود حامد جان.ازت بیخبرم
لینک شدی رفیق
بمانی.....سبز